نه طبق مُد دوستت دارم
نه به حکمِ سُنّت!
همه چیز بنا بر فطرت است
«خوبها» دوستداشتنیاند
مثل «تو»..:):
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی «خوب
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
من برای همه دنیا «خوبم، مرسی» هستم، اما توبیا حالم رو بپرس، بذار بهت بگم «وقتی که با تو حرف میزنم خوب خوبم!»
بقیه موقعها؟ بقیه موقعها هم صبر میکنم تا تو بیای حالم رو بپرسی!
یه جا خوندم نوشته بود:
«خوب بودن با آدمای اطرافت مثل دروازهبان بودنه؛ مهم نیست چندتا توپ رو گرفتی،
آدما همیشه فقط همون یک گلی که خوردی رو به خاطر میارن.»
. .
سعی نکن متفاوت باشی؛
فقط «خوب» باش...
این روزها خوب بودن، به اندازه کافی متفاوت است!!!
بدیِ «خوبی» اینه که خیلی باید تکرار بشه تا بتونه صفتِ اصلی یه آدم بشه!
در عوض آدما با یه بار «بدی» تا همیشه بد به یاد میمونن!
دیگه هیشکی از هیشکی نمیپرسه: رو به راهی؟
فقط الکی میپرسن «خوبی؟»
طرفم الکی میگه «خوبم».
اصل اونه که بعد چند سال چتاتون از «دوستدارم و عاشقتم» و «خوب بخوابی» تبدیل شه به «تو راه داری میای نون بگیر»
مردی با پدرش در سفر بود که پدرش از دنیا رفت. از چوپانی در آن حوالی پرسید:
«چه کسی بر مرده های شما نماز می خواند؟»
چوپان گفت: «ما شخص خاصی را برای این کار نداریم؛ خودم نماز آنها را می خوانم».
مرد گفت: «خوب لطف کن نماز پدر مرا هم بخوان!»
چوپان مقابل جنازه ایستاد و چند جمله ای زمزمه کرد و گفت : «نمازش تمام شد!»
مرد که تعجب کرده بود گفت: این چه نمازی بود؟
چوپان گفت: بهترازاین بلد نبودم
مرد از روی ناچاری پدر را دفن کرد و رفت.
شب هنگام، در عالم رؤیا پدرش را دید که روزگار خوبی دارد.
از پدر پرسید: «چه شد که این گونه راحت و آسوده ای؟»
پدرش گفت: «هر چه دارم از دعای آن چوپان دارم!»
مرد، فردای آن روز به سراغ چوپان رفت و از او خواست
تا بگوید در کنار جنازۀ پدرش چه کرده و چه دعایی خوانده؟
چوپان گفت: «وقتی کنار جنازه آمدم و ارتباطی میان من و خداوند برقرار شد،
با خدا گفتم : « خدایا اگر این مرد، امشب مهمان من بود، یک گوسفند برایش
زمین می زدم. حالا این مرد، امشب مهمان توست. ببینم تو با او چگونه رفتار می کنی ؟ »
به نام خدای آن چوپان ...
گاهی دعای یک دل صاف،از صدنماز یک دل پرآشوب بهتراست...
مردی با پدرش در سفر بود که پدرش از دنیا رفت. از چوپانی در آن حوالی پرسید:
«چه کسی بر مرده های شما نماز می خواند؟»
چوپان گفت: «ما شخص خاصی را برای این کار نداریم؛ خودم نماز آنها را می خوانم».
مرد گفت: «خوب لطف کن نماز پدر مرا هم بخوان!»
چوپان مقابل جنازه ایستاد و چند جمله ای زمزمه کرد و گفت : «نمازش تمام شد!»
مرد که تعجب کرده بود گفت: این چه نمازی بود؟
چوپان گفت: بهترازاین بلد نبودم
مرد از روی ناچاری پدر را دفن کرد و رفت.
شب هنگام، در عالم رؤیا پدرش را دید که روزگار خوبی دارد.
از پدر پرسید: «چه شد که این گونه راحت و آسوده ای؟»
پدرش گفت: «هر چه دارم از دعای آن چوپان دارم!»
مرد، فردای آن روز به سراغ چوپان رفت و از او خواست
تا بگوید در کنار جنازۀ پدرش چه کرده و چه دعایی خوانده؟
چوپان گفت: «وقتی کنار جنازه آمدم و ارتباطی میان من و خداوند برقرار شد،
با خدا گفتم : « خدایا اگر این مرد، امشب مهمان من بود، یک گوسفند برایش
زمین می زدم. حالا این مرد، امشب مهمان توست. ببینم تو با او چگونه رفتار می کنی ؟ »
به نام خدای آن چوپان ...
گاهی دعای یک دل صاف،از صدنماز یک دل پرآشوب بهتراست...
بعضیها
وقتی برایت مینویسند
خوبی؟
آدم،لبخندمهربانشان را
بین حروف میبیند!
قدرشان رابدانید!
آنهامهربانی را اعتباری دوباره میدهند
دوست عزیزم«خوبی؟؟»