ارغوان میبینی؟
به تماشاگه ویرانی ما آمدهاند.
ماندهایم تا ببینیم نبودن را،
آخر قصه شنودن را،
زندگی روی از این غمکده گردانیده است،
ارغوان
در و دیوار غریب افتاده چه تماشا دارد؟
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی آمدهاند
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
عشقم ....
تو مثل باران هستی ....
بارانی از گل بارانی از مهر
بارانی از لبخند بارانی که به زندگی
کویری من جان بخشید...
با تو بودن را دوست دارم، چرا که
تو را دوستت دارم آرام جانم ...
تا همیشه پای تو میمانم.
بعضی آدمها خود معجزهاند ...
انگار آمدهاند تا تو مزه خوشبختی را
بچشی، آمدهاند تا دلیلِ
آرامش و لبخند تو باشند ...
آمدهاند که زندگی کنی ...
قربون خدا برم که تورو
سر راه زندگیم قرارداد ....
تو بهترین اتفاق زندگیمی.
اصلا بعضیها آمدهاند که معجزهی زندگی آدم باشند. میآیند که وسط بدبختیهای روزمرهات، برای لحظاتی هم که شده پرت شوی وسط خوشبختی.
میآیند که حتی وقتی از دردهایت برایشان حرف میزنی، از اینکه او را داری که اینطور یک جفت گوش شده برای شنیدن حرفهایت، کیف کنی و یکهو دردهایت فراموشت شوند.
اصلا بعضیها انقدر با خودشان معجزه میآورند که اگر یک روز نباشند، همین نبودنشان می شود بزرگ ترین درد زندگی. دردی که هیچ معجزهای نمیتواند کمرنگش کند...
. .
✿ کپشن خاص ✿
- به گمانم ،
ذهنیتی که آدمها از خود برایِ هم به یادگار میگذارند،
از همه چیز بیشتر اهمیت دارد!
وگرنه همه آمدهاند که یک روز بروند!!
#صمد_بهرنگی
اصلا بعضیها آمدهاند که "معجزه" زندگی آدم
باشند! میآیند که وسطِ بدبختیهای
روزمرهات، برای لحظاتی هم کـه شده پرت شوی
«وسطِ خوشبختی» میآیند که حتی وقتی تو از
دردهایت برایشان حرف میزنی از اینکه
او را داری که اینطور، دو جفت گوش شده برای
شنیدنِ حرفهایت، کیف کنیو یکهو "دردهایت"
فراموشت شوند! اصلا بعضیها آنقدر با
خودشان معجزه میآورند کهاگر یک روز نباشند
همین نبودنشان میشود ،بزرگترین درد زندگی!
دردی که هیچ معجزهای نمیتواند
کمرنگش کند...
#آنا_جمشیدی
ذهنیتی که آدمها از خود برای هم به یادگار میگذارند، از همه چیز بیشتر اهمیت دارد.
وگرنه همه آمدهاند که یک روز بروند.
اصلا بعضیها آمدهاند
که معجزه زندگی آدم باشند!
میآیند که وسط بدبختی های روزمرهات،
برای لحظاتی هم که شده
پرت شوی وسط خوشبختی...
میآیند که حتی وقتی از دردهایت برایشان حرف میزنی،
از اینکه او را داری که اینطور دو جفت گوش شده
برای شنیدن حرفهایت،
کیف کنی و یکهو دردهایت فراموشت شوند.
اصلا بعضیها انقدر با خودشان معجزه میآورند
که اگر یک روز نباشند،
همین نبودنشان میشود
بزرگ ترین درد زندگی...
دردی که هیچ معجزهای نمیتواند کمرنگش کند...
آخرين هفتهی زمستان است
همه چشم انتظار چهرهی عيد
پر شده شهر از هوای بهار
عطر گلهای سرخ و سبز و سپيد
در خيابان و کوچه و بازار
دست در دست مادر و پدرند
کودکان با نشاط آمدهاند
تا لباس قشنگ و نو بخرند
مثل آيينه صاف و براق است
کفشها زير نور ويترينها
کودک اصرار میکند: بابا !
من از اين کفشها، فقط اينها !
چند؟ ناقابل است ؛ ده تومان
ده هزار ؟! اينکه ... چشمهای پدر
بر زمين خيره میشود اما
منتظر مانده چشمهای پسر
کودک و عيد و خنده و شادی
کودک و کفش نو، لباس قشنگ
کودک و سرزمين روياها
عطرها، نورهای رنگارنگ
میخری هان ؟ ببين چه برّاق است
ظاهرش مثل کفش مردانه است
میخری هان ؟! ببين که مرد شدم
مرد در فکر خرجی خانه است ...
راستی چند روز مانده به عيد ؟
عيد آجيل و ماهی قرمز
عيد اين سفرههای دور از نان
که به سامان نمیرسد هرگز
میخری هان ؟! بله ! بله ! حتماً
میزند خنده شادمانه پسر
لبش از شادی و شعف باز است
مثل لبخند کفشهای پدر
در خيابان و کوچه و بازار
هيچکس بغض مرد را نشنيد
آی تقويمهای رنگارنگ
راستی چند روز مانده به عيد ؟!