عاشق کربلا






آقاجون ...
حالا که مشکل هسته ای کشور به حمدالله حل شده ...
فقط میشه به بابام بگید برگرده ؟

آخه دلم براش خیلی تنگ شده ...
بعضی وقتهادزدکی گریه میکنم،که مادرم نفهمه وناراحت نشه...
یه شب که خیلی گریه کردمودلتنگ بابابودم،درگوش خدا،یواشکی گفتم:که باباروبجام ببوسه...
مادرم همیشه میگه:بعدازپدرت،تو مَردِاین خونه ایی...
مردهاکه گریه نمیکنندآقاجون!!!میکنند؟؟؟؟
بابایی،شبهابه خوابم میادوباهام حرف میزنه ونوازشم میکنه...
ولی...!؟
خب منم دوست دارم مثل بقیه یِ بچه ها باپدرم بازی کنم...
تازه !؟!!!!!!!!!!
دوستام باپدرهاشون میرندبیرون،خرید،پارک...
من خیلی وقته که با بابام جایی نرفتم ...
دولت مردامون گفتن که دیگه تحریم هم تمومه و این روزا همه مشکلات حل میشه ..
آقاجون اگه بابامودیدیدفقط بگید زودتر بیاد ...
بگیداگه اون نمیادحداقل منوزودببره پیش خودش...
آخه منم مثل رقیه خاتون خیلی دلتنگِ بابامم...