کپشن های مربوط به تصميم

پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی تصميم

عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)

...
تا ﺣﺎﻻ ﺷﺪﻩ ﻛﻪ ﺍﺯﺗﻮﻥ ﺑﭙﺮﺳﻦ ﭼﺎﻯ ﻣﻰ ﺧﻮﺭﻯ ﻳﺎ ﻗﻬﻮﻩ ﺷﻤﺎ ﺑﮕﯽ : ﻓﺮﻗﻰ ﻧﻤﻴﻜﻨﻪ؟ ﺑﭙﺮﺳﻦ : ﭘﺮﺗﻘﺎﻝ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻯ ﻳﺎ ﻧﺎﺭﻧﮕﻰ؟ ﺑﮕﻴﻦ : ﻓﺮﻗﻰ ﻧﻤﻴﻜﻨﻪ. ﺑﭙﺮﺳﻦ : ﺑﺮﺍﻯ ﺷﺎﻡ ﻛﺠﺎ ﺑﺮﻳﻢ؟ ﺑﮕﻴﻦ : ﻓﺮﻗﻰ ﻧﻤﻴﻜﻨﻪ. ﺑﭙﺮﺳﻦ : ﭼﻪ ﻓﺼﻠﻰ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻯ؟ ﺑﮕﻴﻦ : ﻓﺮﻗﻰ ﻧﻤﻴﻜﻨﻪ. هیچ ﻓﻜﺮ ﻛﺮﺩﻳﻦ ﭼﺮﺍ ﻧﺒﺎﻳﺪ ﭼﻴﺰﻯ ﺑﺮﺍﺗﻮﻥ ﻓﺮﻕ ﺑﻜﻨﻪ ﻳﺎ ﻧﻜﻨﻪ؟ ﻭﻗﺘﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻮﺩﺗﻮﻥ ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﺑﻰ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﻫﺴﺖ ﻭ ﺍﻭﻧﻘﺪﺭ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺑﻪ ﻧﻔﺲ ﻧﺪﺍﺭﻳﻦ ﻛﻪ ﻧﻈﺮﺗﻮﻥ ﺭﺍ ﻣﺤﻜﻢ ﺍﺑﺮﺍﺯ ﻛﻨﻴﻦ ﭼﺮﺍ ﺑﺎﻳﺪﺑﺮﺍﻯ ﺩﻧﻴﺎ ﻭ ﻛﺎﺋﻨﺎﺕ ﻓﺮﻕ ﻛﻨﻪ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﺍﺻﻼ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻳﻦ ﻳﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﻳﻦ؟

وقتی ﺧﻮﺩﺗﻮﻥ ﻧﻤﻰ ﺩﻭﻧﻴﻦ ﭼﻰ ﻣﻰ ﺧﻮﺍین ﭼﺮﺍ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺩﺍﺭﻳﻦ ﻛﻪ ﻛﺎﺋﻨﺎﺕ ﺑﺪﻭﻧﻪ ﭼﻰ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﺪﻩ؟ ﻭﻗﺘﻰ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻴﻦ ﭼﻪ ﺷﻐﻠﻰ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻳﻦ، ﭼﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﺩﺭﺁﻣﺪ ﻣﺎﻫﺎﻧﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺍﻳﺪﻩ ﺁﻝ ﺷﻤﺎ ﻻﺯﻣﻪ، ﭼﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﻯ ﭼﻪ ﻣﺎﺷﻴﻨﻰ، ﭼﻪ ﻫﻤﺴﺮﻯ ﺟﻮﺍﺏ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﻯ ﺷﻤﺎﺳﺖ، ﺧﺪﺍ ﻭ ﺩﻧﻴﺎ ﻭ ﻛﺎﺋﻨﺎﺕ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺷﻤﺎﻯ ﺑﻰ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﭼﻪ ﺗﺼﻤﻴﻤﻰ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﮕﻴﺮﻥ؟ ازهمین ﺣﺎﻻ ﺍﺯ ﺑﻰ ﺗﻔﺎﻭﺗﻰ ﺩﺭﺑﻴﺎﻳﻴﻦ. ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﻫﺎﺗﻮﻥ ﺭﺍ ﻟﻴﺴﺖ ﻛﻨﻴﻦ. ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﻫﺎﺷﻮ ﺩﺳﺘﭽﻴﻦ ﻛﻨﻴﻦ. ﻭﻗﺘﻰ ﺧﻮﺩﺗﻮﻥ ﻫﺪﻓﺘﻮﻥ ﺭﺍ ﻣﺸﺨﺺ ﻛﺮﺩﻳﻦ ﺩﻧﻴﺎ ﻭ ﻛﺎﺋﻨﺎﺕ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺑﻼﺗﻜﻠﻴﻔﻰ ﺩﺭمیان.
...

وقتى تصميم مى گيرى يك احساس
بنام ازدواج را به سرانجام برسانى
اولين حركت مفيد اين است كه از خودت بپرسى
آيا واقعا باور دارى كه تا سنين پيرى از سخن گفتن با اين شخص لذت خواهى برد

تاکید میکنم«سخـن گفتن »
نه هـمخوابگـى
تمامى مسائل ديگر در ازدواج،موقت و گذرا است
تا زمانى كه دو نفر حـرفى براى گفتن
و گوشى براى شنيدن دارند
مى شود به عمر ارتباطشان اميـد داشت.

فریدریش_نیچه

کشاورزي يک مزرعه ی بزرگ گندم داشت. زمين حاصلخيزی که گندم آن زبانزد خاص و عام بود.
هنگام برداشت محصول بود. شبی از شبها روباهی وارد گندمزار شد و بخش کوچکی از مزرعه را لگدمال کرد و به پيرمرد کمی ضرر زد.
پيرمرد کينه ی روباه را به دل گرفت. بعد از چند روز روباه را به دام انداخت و تصميم گرفت از حيوان انتقام بگيرد. مقداری پوشال را به روغن آغشته کرده، به دم روباه بست و آتش زد.
روباه شعله ور در مزرعه به اينطرف و آن طرف می دويد و کشاورز بخت برگشته هم به دنبالش.
در اين تعقيب و گريز، گندمزار به خاکستر تبديل شد...
وقتي کينه به دل گرفته و در پی انتقام هستيم، بايد بدانيم آتش اين انتقام، دامن خودمان را هم خواهد گرفت!

بهتر است ببخشيم و بگذريم...

امروز تصميم گرفتم به يه سرى از كارمندام..
مرخصى بدم..
خسته شدن..
شايدم پير و بى حوصله..
ديگه قاضى هاي خوبي نيستن.
بايد برن و به زندگى خودشون برسن..
حتما مى پرسى كه خوبى؟! پس دادگاه چى؟! دست تنها ميمونيا

راستش من نه دادگاه دارم،نه قاضى
فقط تصميم گرفتم دادگاهِ ذهنمو تعطيل كنم

خيلى چيزا كه ذهنمو مشغول ميكنه به من ربطى نداره.
که کی چی کار کرد کی چرا اینجوری لباس پوشید
واقعا به من چه
فقط خود خدا از پسِ قضاتش بر مياد.
دوست دارم به جاى دادگاه،يه گل فروشى تو ذهنم بزنم و همه چيزو زيبا صفت ببينم.
و همه آدما رو عين گلا دوست داشته باشم.
فارغ از رنگ و ظاهر و زيباييشون.

#نون_سين_الف

بخشیدن هنره که هرکسی نداره!
يک روز دو دوست با هم و با پاي پياده از جاده اي در بيابان عبور مي کردند.بعد از چند ساعت سر موضوعي با هم اختلاف پيدا کرده و به مشاجره پرداختند.وقتي که مشاجره آنها بالا گرفت ناگهان يکي از دو دوست به صورت دوست ديگرش سيلي محکمي زد .بعد از اين ماجرا آن دوستي که سيلي خورده بود بر روي شنهاي بيابان نوشت :
امروز بهترين دوستم به من سيلي زد.
سپس به راه خود ادامه دادند تا به يک آبادي رسيدند.چون خيلي خسته بودندتصميم گرفتند که همانجا مدتي در کنار برکه به استراحت بپردازند.
ناگهان پاي آن دوستي که سيلي خورده بود لغزيد و به برکه افتاد.
کم کم او داشت غرق مي شد که دوستش دستش را گرفت و او را نجات داد .بعد از اين ماجرا او بر روي صخره اي که در کنار برکه بود اين جمله را حک کرد:
امروز بهترين دوستم مرا از مرگ نجات داد.
بعد از آن ماجرا دوستش پرسيد اين چه کاري بود که تو کردي ؟
وقتي سيلي خوردي روي شنها آن جمله را نوشتي و الان اين جمله را روي سنگ حک کردي ؟
دوستش جواب داد وقتي دلمان از کسي آزرده مي شود بايد آن را روي شنها بنويسيم تا بادهاي بخشش آن را با خود ببرد. ولي وقتي کسي به ما خوبي مي کند بايد آن را روي سنگ حک کنيم تا هيچ بادي نتواند آنرا به فراموشي بسپارد.

مردي در هنگام رانندگي، درست جلوي حياط يك تيمارستان پنچر شد و مجبورشد همان جا به تعويض لاستيك بپردازد.
هنگامي كه سرگرم اين كار بود، ماشين ديگري به سرعت از روي مهره هاي چرخ كه در كنار ماشين بودند گذشت و آن ها را به درون جوي آب انداخت و آب مهره ها را برد.
مرد حيران مانده بود كه چه كار كند.
تصميم گرفت كه ماشينش را همان جا رها كند و براي خريد مهره چرخ برود.
در اين حين، يكي از ديوانه ها كه از پشت نرده هاي حياط تيمارستان نظاره گر اين ماجرا بود، او را صدا زد و گفت:
از ٣ چرخ ديگر ماشين، از هر كدام يك مهره بازكن و اين لاستيك را با ٣ مهره ببند و برو تا به تعميرگاه برسي.
آن مرد اول توجهي به اين حرف نكرد ولي بعد كه با خودش فكر كرد ديد راست مي گويد و بهتر است همين كار را بكند.
پس به راهنمايي او عمل كرد و لاستيك زاپاس را بست.
هنگامي كه خواست حركت كند رو به آن ديوانه كرد و گفت:

خيلي فكر جالب و هوشمندانه اي داشتي.
پس چرا توي تيمارستان انداختنت؟
ديوانه لبخندي زد و گفت:

من اينجام چون ديوانه ام. ولي احمق كه نيستم!

«صداى پدر و مادرتان را بشنويد»

پسرك در حالى كه از خانه دور شده بود، چشمش به شىء درخشانى افتاد كه در آن سوى خط راه‌آهن مى‌درخشيد. به سوى آن رفت... او يك سكه پيدا كرده بود. با خوشحالى سكه را برداشت و براى آنكه با آن چيزى بخرد، به راه افتاد.

وقتى مى‌خواست از ريل عبور كند، سكه از دستش رها شد و بين سنگريزه‌ها و ريل راه‌آهن افتاد. كودك مصمم بود سكه را به دست بياورد، بنابراين روى ريل نشست تا سكه را هر طورى كه شده از زير ريل بيرون بكشد.

در همين لحظه‌ها كه كودك روى ريل نشسته بود، مادر صداى سوت قطار را شنيد كه نزديك مى‌شد. كنار پنجره رفت تا از فرزندش بخواهد به داخل خانه برگردد، اما ديد كه فرزندش روى ريل نشسته است و به صداى سوت قطار توجهى نمى‌كند!

سرآسيمه از خانه بيرون آمد تا فرزندش را از روى ريل كنار بكشد، اما با فرزندش خيلى فاصله داشت و ممكن نبود بتواند زودتر از قطار به فرزندش برسد. در همين لحظه بود كه تمام لحظاتى را كه او با فرزندش گذرانده بود، جلوى چشمانش ظاهر شد... ناگهان او تصميم بزرگى گرفت، به جاى اينكه به سمت كودك خود بدود، روى ريل ايستاد و خواست هرطور كه شده قطار را متوقف كند. او در حالى كه بلند فرياد مى‌زد، از پسرش مى‌خواست تا زودتر از روى ريل كنار برود، ولى كودك همچنان بدون توجه به فريادهاى مادرش در تكاپوى يافتن سكه بود...

راننده قطار با ديدن زن بلافاصله ترمز را كشيد، اما ديگر دير شده بود... قطار به بهاى خون مادر، در چند قدمى كودك ايستاد...

نکته: مبادا ما نيز همچون كودكى باشيم كه به بهانه سكه‌اى، مادر و پدرمان را در حالى كه با تمام وجود براى ما و به‌خاطر ما از خودشان گذشته و مى‌گذرند، ناديده بگيريم.

ﺳﻪ ﺗﺎ زن ﻣﻴﺮﺳﻦ ﺑﻪ ﻳﻪ ﺭﻭﺩﺧﻮﻧﻪ ﺧﺮﻭﺷﺎﻥ و ﺗﺼﻤﻴﻢ ﻣﻴﮕﻴﺮﻥ ﺭﺩ ﺑﺸﻦ.

اﻭﻟﻲ ﻣﻴﮕﻪ:ﺧﺪاﻳﺎ ﺑﻪ ﻣﻦ اﻧﻘﺪﺭ ﻗﺪﺭﺕ ﺑﺪﻩ ﻛﻪ ﺑﺘﻮﻧﻢ ﺭﺩ ﺷﻢ.ﺧﺪا ﺑﻬﺶ ﺩﺳﺖ و ﭘﺎﻱ ﺑﻠﻨﺪ و ﻗﻮﻱ ﻣﻴﺪﻩ و زن ﺭﺩ ﻣﻴﺸﻪ ﻭﻟﻲ ﺩﻭﺑﺎﺭ ﺗﺎ ﻣﺮﺯ ﻏﺮﻕ ﺷﺪﻥ ﻣﻴﺮﻩ.

ﺩﻭﻣﻲ ﻣﻴﮕﻪ:ﺧﺪاﻳﺎ ﻗﺪﺭتتو ﻫﻤﺮاﻩ ﺑﺎ ﻳﻪ ﻗﺎﻳﻖ ﺧﻮﺏ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻩ ﺗﺎ ﺭﺩ ﺷﻢ.ﺧﺪا ﺩﺭ اﺧﺘﻴﺎﺭﺵ ﻣﻴﺰاﺭﻩ و زن ﺭﺩ ﻣﻴﺸﻪ وﻟﻲ اﻳﻨﻢ ﻳﻪ ﺑﺎﺭ ﺗﺎ ﻣﺮﺯ ﻏﺮﻕ ﺷﺪﻥ ﻣﻴﺮﻩ.

ﺳﻮﻣﻲ ﻣﻴﮕﻪ:ﺧﺪاﻳﺎ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻫﻮﺵ ﺯﻳﺎﺩ ﺑﺪﻩ ﺗﺎ ﺭﺩ ﺷﻢ.ﺧﺪا اﻭﻧﻮ ﺗﺒﺪﻳﻞ ﺑﻪ ﻳﻪ مرد ﻣﻴﻜﻨﻪ,و سریعأ ﻳﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﺑﻪ ﻧﻘﺸﻪ ﻣﻴﻜﻨﻪ٬ ﻣﻴﺮﻩ دو ﻣﺘﺮ ﺑﺎﻻﺗﺮ اﺯ ﭘﻞ ﺭﺩ ﻣﻴﺸﻪ........


پیشاپیش روز مرد بر تمامی مردان سرزمینم مبارک

وقتي مياي تو نت
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
انگار اومدي بيمارستان بخش CCU؟
همه قلب ها شکسته...؟؟
ناراحت؟؟؟؟
يکي داره ميميره...؟؟؟؟
يکي تصميم به مردن داره...؟؟
اصن يه وضعي
دااااغون
والا منم الان حس ميکنم يکي ولم کرده رفته:|||||||
هرکيه خودش بياد بگه،،ميبخشمش :/

ﻣﺎﺭ ﺧﺸﻤﮕﯿﻦ .... ﺷﺒﻲ ﻣﺎﺭ ﺑﺰﺭﮔﻲ ﻭﺍﺭﺩ ﺩﻛﺎﻥ ﻧﺠﺎﺭﻱ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﺑﺮﺍﻱ ﭘﻴﺪﺍ ﻛﺮﺩﻥ ﻏﺬﺍ. ﻭ ﻋﺎﺩﺕ ﻧﺠﺎﺭ ﺍﻳﻦ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻌﻀﻲ ﺍﺯ ﻭﺳﺎﻳﻞ ﻛﺎﺭﺵ ﺭﺍ ﺭﻭﻱ ﻣﻴﺰ ﺑﮕﺬﺍﺭﺩ ﺍﻥ ﺷﺐ ﻫﻢ ﺍﺭﻩ ﻛﺎﺭﺵ ﺭﻭﻱ ﻣﻴﺰ ﺑﻮﺩ ﻫﻤﻴﻨﻄﻮﺭ ﻛﻪ ﻣﺎﺭ ﮔﺸﺘﻲ ﻣﻴﺰﺩ ﺑﺪﻧﺶ ﺑﻪ ﺍﺭﻩ ﮔﻴﺮ ﻣﯿﻜﻨﺪ ﻭ ﻛﻤﻲ ﺯﺧﻢ ﻣﻴﺸﻮﺩ . ﻣﺎﺭ ﺧﻴﻠﻲ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻓﺎﻉ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺍﺭﻩ ﺭﺍ ﮔﺎﺯ ﻣﻴﮕﻴﺮﺩ ﻛﻪ ﺳﺒﺐ ﺧﻮﻧﺮﻳﺰﻱ ﺩﻭﺭ ﺩﻫﺎﻧﺶ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﺍﻭ ﻧﻤﻴﻔﻬﻤﺪ ﻛﻪ ﭼﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﻲ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺍﺭﻩ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻤﻠﻪ ﻣﻴﻜﻨﺪ ﻭ ﻣﺮﮔﺶ ﺣﺘﻤﻲ ﺳﺖ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﻣﻴﮕﯿﺮﺩ ﺑﺮﺍﻱ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺩﻓﺎﻉ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺷﺪﻳﺪﺗﺮ ﺣﻤﻠﻪ ﻛﻨﺪ ﻭ ﺩﻭﺭ ﺍﺭﻩ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﺍ ﭘﻴﭽﺎﻧﺪ ﻭ ﻫﻲ ﻓﺸﺎﺭ ﺩﺍﺩ. ﻧﺠﺎﺭ ﺻﺒﺢ ﻛﻪ ﺁﻣﺪ ﺭﻭﻱ ﻣﻴﺰ ﺑﺠﺎﯼ ﺍﺭﻩ ﻻﺷﻪﺀ ﻣﺎﺭﻱ ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﺯﺧﻢ ﺁﻟﻮﺩ ﺩﻳﺪ ﻛﻪ ﻓﻘﻂ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺑﻴﻔﻜﺮﻱ ﻭ ﺧﺸﻢ ﺯﻳﺎﺩ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﺍﺣﻴﺎﻧﺎ ﺩﺭﻟﺤﻈﻪ ﺧﺸﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﻧﺠﺎﻧﻴﻢ ﺑﻌﺪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﻴﺸﻮﻳﻢ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺭﻧﺠﺎﻧﺪﻩ ﺍﻳﻢ ﻭ ﻣﻮﻗﻌﻲ ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﺩﺭﻙ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﻛﻪ ﺧﻴﻠﻲ ﺩﻳﺮ ﺷﺪﻩ ... ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺑﻴﺸﺘﺮﺍﺣﺘﻴﺎﺝ ﺩﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﭼﺸﻢ ﭘﻮﺷﻲ ﻛﻨﻴﻢ ﺍﺯ ﺍﺗﻔﺎﻗﻬﺎ، ﺍﺯﺁﺩﻣﻬﺎ ، ﺍﺯ ﺭﻓﺘﺎﺭﻫﺎ ، ﮔﻔﺘﺎﺭﻫﺎ ! ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﭼﺸﻢ ﭘﻮﺷﻲ ﻋﺎﻗﻼﻧﻪ ﻭ ﺑﺠﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻳﺎﺩ ﺩﻫﻴﻢ، ﭼﻮﻥ ﻫﺮ ﻛﺎﺭﻱ ﺍﺭﺯﺵ ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﺭﻭﺑﺮﻭﻳﺶ ﺑﺎﻳﺴﺘﻲ ﻭﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﻛﻨﻲ ...!

اس ام اس های جدید،عاشقانه، خنده دار و . . . ارسالی کاربران

وقتی, ازهمین, میان, وقتى, تصميم, گيرى, احساس, بنام, ازدواج, سرانجام, برسانى, اولين, حركت, مفيد, خودت, بپرسى, واقعا, باور, دارى, سنين, پيرى, گفتن, خواهى, تاکید, میکنمسخن, همخوابگى, تمامى, مسائل, ديگر, موقت, گذرا, زمانى, حرفى, براى, گوشى, شنيدن, دارند, ارتباطشان, اميد, داشت, کشاورزي, مزرعه, بزرگ, گندم, زمين, حاصلخيزی, زبانزد, هنگام, برداشت, محصول, شبها, روباهی, وارد, گندمزار, کوچکی, لگدمال, پيرمرد, کينه, گرفت, انداخت, حيوان, انتقام, بگيرد, مقداری, پوشال, روغن, آغشته, کرده, شعله, اينطرف, دويد, برگشته, دنبالش, تعقيب, گريز, خاکستر, تبديل, وقتي, گرفته, هستيم, بايد, بدانيم, دامن, خودمان, خواهد, بهتر, ببخشيم, بگذريم, امروز, گرفتم, كارمندام, مرخصى, خسته, شايدم, حوصله, ديگه, قاضى, خوبي, نيستن, زندگى, خودشون, برسن, حتما, خوبى, دادگاه, تنها, ميمونيا, راستش, دارم, دادگاهِ, ذهنمو, تعطيل, خيلى, چيزا, مشغول, ميكنه, ربطى, نداره, اینجوری, لباس, پوشید, قضاتش, مياد, دوست, فروشى, بزنم, چيزو, زيبا, ببينم, آدما, داشته, باشم, فارغ, ظاهر, زيباييشون, نونسينالف, بخشیدن, هنره, هرکسی, پياده, جاده, بيابان, عبور, کردند, ساعت, موضوعي, اختلاف, پيدا, مشاجره, پرداختند, آنها, بالا, ناگهان, صورت, ديگرش, سيلي, محکمي, ماجرا, دوستي, خورده, شنهاي, نوشت, بهترين, دوستم, ادامه, دادند, آبادي, رسيدند, خيلي, گرفتند, همانجا, مدتي, کنار, برکه, استراحت, بپردازند, لغزيد, افتاد, دوستش, دستش, نجات, صخره, جمله, پرسيد, کاري, کردي, خوردي, نوشتي, الان, جواب, دلمان, آزرده, بنويسيم, بادهاي, بخشش, ببرد, کنيم, نتواند, آنرا, فراموشي, بسپارد, مردي, رانندگي, درست, جلوي, حياط, تيمارستان, پنچر, مجبورشد, تعويض, لاستيك, بپردازد, هنگامي, سرگرم, ماشين, ديگري, سرعت, مهره, كنار, بودند, گذشت, درون, حيران, مانده, ماشينش, براي, خريد, برود, ديوانه, نرده, نظاره, كدام, بازكن, ببند, تعميرگاه, برسي, توجهي, نكرد, گويد, همين, بكند, راهنمايي, زاپاس, خواست, جالب, هوشمندانه, داشتي, انداختنت, لبخندي, اينجام, احمق, نيستم, صداى, مادرتان, بشنويد, پسرك, حالى, خانه, چشمش, درخشانى, راهآهن, مىدرخشيد, كرده, خوشحالى, آنكه, چيزى, بخرد, مىخواست, سنگريزهها, كودك, مصمم, بياورد, بنابراين, نشست, طورى, بيرون, بكشد, لحظهها, نشسته, قطار, نزديك, مىشد, پنجره, فرزندش, بخواهد, داخل, برگردد, توجهى, نمىكند, سرآسيمه, فاصله, ممكن, نبود, بتواند, زودتر, برسد, لحظاتى, گذرانده, جلوى, چشمانش, بزرگى, اينكه, بدود, ايستاد, هرطور, متوقف, بلند, فرياد, مىزد, پسرش, همچنان, بدون, فريادهاى, مادرش, تكاپوى, يافتن, راننده, ديدن, بلافاصله, ترمز, كشيد, بهاى, قدمى, نکته, مبادا, همچون, كودكى, باشيم, بهانه, سكهاى, پدرمان, وجود, بهخاطر, خودشان, گذشته, مىگذرند, ناديده, بگيريم, سریعأ, پیشاپیش, تمامی, مردان, سرزمینم, مبارک, مياي, انگار, اومدي, بيمارستان, شکسته, ناراحت, ميميره, مردن, وضعي, دااااغون, والا, ميکنم, هرکيه, بياد, ميبخشمش,