ﯾﻪ ﭘﺴﺮ ﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯿﮑﺮﺩﻥ,
ﭘﺴﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﯾﻪ ﺳﺮﯼ ﺗﯿﻠﻪ ﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﭼﻨﺪﺗﺎﯾﯽ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﺩﺍﺷﺖ,
ﭘﺴر ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﻫﻤﻪ ﺗﯿﻠﻪ ﻫﺎﻣﻮ ﺑﻬﺖ ﻣﯿﺪﻡ و ﺗﻮ هم ﻫﻤﻪ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽﻫﺎﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻩ, ﺩﺧﺘﺮ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﺮﺩ...
ﭘﺴﺮ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﻭ زیباترین ﺗﯿﻠﻪ ﺭﻭ یواشکی برداشت و ﺑﻘﯿﻪ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﺍﺩ,
ﺍﻣﺎ ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﻫﻤﻮﻥ ﺟﻮﺭ ﮐﻪ ﻗﻮﻝ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽﻫﺎ روﺑﻪ ﭘﺴﺮﮎ ﺩﺍﺩ.
اوﻥ ﺷﺐ ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺧﻮﺍبید و تمام شب خواب بازی با تیله های رنگارنگ رو دید...
اما: پسر ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ تمام شب نتوﻧﺴﺖ ﺑﺨﻮﺍﺑﻪ, ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻓﮑﺮ میکرد ﮐﻪ حتما ﺩﺧﺘﺮک ﻫﻢ ﯾﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﺯ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﻫﺎﺷﻮ ﻗﺎﯾﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺭﻭ ﺑﻬﺶ ﻧﺪﺍﺩﻩ...
ﻋﺬﺍﺏ ﻣﺎﻝ ﻛﺴﯽ ﺳﺖ ﻛﻪ ﺻﺎﺩﻕ ﻧﯿﺴﺖ..
وﺁﺭﺍﻣﺶ از آن کسانی ﺳﺖ ﻛﻪ ﺻﺎﺩقند...
ﻟﺬﺕ ﺩﻧﯿﺎ ﻣﺎﻝ ﻛﺴﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﻛﻪ ﺑﺎ افراد صادﻕ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﻛﻨﺪ, از آن کسانی ست ﻛﻪ ﺑﺎ ﻭﺟﺪﺍﻥ ﺻﺎﺩﻕ ﺯﻧﺪﮔﯽ میکنند...
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی كسی
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
everyone has their addiction
some have cigarettes
some have pills
i have you...
هر كسی اعتياد خودشو داره
بعضيا سيگار ،
بعضيا قرص،
منم که تو رو...
عشق،
پوشيدهترين سمت جنونمندی ماست
نور
در ظلمت آيينه مپاشان
بگذار تو را گم نكنم
شايد
در دل چشم سياه تو كسی پيدا شد...
شیخ ابوسعید ابوالخیر در راه بود
گفت : هر جا كه نظر میكنم
بر زمین همه گوهر ریخته
و بر در و دیوار همه زر آویخته!
كسی نمیبیند و كسی نمیچیند ....
گفتند : كو؟ كجاست؟
گفت : همه جاست
هر جا كه میتوان خدمتی كرد ،
یا هر جا كه میتوان راحتی به دلی آورد
آن جا كه غمگینی هست و آن جا كه مسكینی هست.
آن جا كه یاری طالب محبت است و آن جا كه رفیقی محتاج مُرُوَت ...
هميشه توان اين را داشته باش
تا از كسی يا چيزی كه آزارت میدهد
بـه راحتی دل بكنی!
_خورخه لوئیس بورخس_
فرستنده : Ɲҽԃα
✨یکی از اصلی ترین پایه های شخصیت سالم ، داشتن اصالت است.✨ این که تن به انجام هركاری نمیدی به این معنی نیست كه نمیتونی!
بهش میگن "چهارچوب"!
چهارچوبی كه خودت برای خودت تعریف میكنی و پایه و اساسش از "خانواده" شكل میگیره...
كسی كه چهارچوب داره، "اصالت" داره...
اصالت رو نه میشه خرید، نه میشه اداشو درآورد و نه میشه با بزك و دوزك بهش رسید!
اصالت یعنی
دلت نمیاد خیانت كنی،
دلت نمیاد دل بشكنی،
دلت نمیاد دورو باشی،
دلت نمیاد آدما رو بازی بدی....
این بی عرضگی نیست!
✨اسمش "اصالته"...
فرستنده : Ɲҽԃα
سارقان هيچ گاه در نگاه اول شناخته نمی شوند!
چه كسی فكرش را می كرد،
تو را كه برای اولين بار در يكی از گوشه های این شهر ديدم
روزی بيايی
و تمام من را به غارت ببری...
شیخ شِبلی عارف معروف، به مسجدی رفت كه دو ركعت نماز بخواند.
در آن مسجد كودكان درس می خواندند و وقت نان خوردن كودكان بود.
دو كودك نزدیك شبلی نشسته بودند.
یكی پسر ثروتمندی بود و دیگری پسر فقیری
در زنبیل پسر ثروتمند پاره ای حلوا بود و در زنبیل پسر فقیر نان خشك. پسر فقیر از او حلوا میخواست.
آن كودك می گفت: اگر خواهی كه پاره ای حلوا به تو دهم، سگ من باش و چون سگان بانگ كن.
آن بیچاره بانگ سگ كرد و پسر ثروتمند پاره ای حلوا بدو می داد. باز دیگر باره بانگ میكرد و پاره ای دیگر می گرفت. همچنین بانگ می كرد و حلوا می گرفت.
شبلی در آنان می نگریست و می گریست. كسی از او پرسید:
ای شیخ تو را چه رسیده است كه گریان شده ای؟
شبلی گفت: نگاه كنید كه طمع كاری به مردم چه رسانَد ...؟
اگر آن كودك بدان نان تهی قناعت می كرد و طمع از حلوای او برمی داشت، سگ همچون خویشتنی نمی شد.
"کشکول
شیخ بهائی"
آن بالا كه بودم، فقط سه پيشنهاد بود:
اول گفتند زنی از اهالیِ جورجيا، همسرم باشد. خوشگل و پولدار. قرار بود خانه ای در سواحلِ فلوريدا داشته باشيم. با يک كوروتِ كروكیِ جگری. تنها اشكالاش اين بود كه زنم در چهل و سه سالگی سرطانِ سينه میگرفت. قبول نكردم. راست اش تحملاش را نداشتم.
بعد، موقعيتِ ديگری پيشنهاد كردند: پاريس، خودم هنرپيشه ميشدم و زنم مدلِ لباس. قرار بود دو دخترِ دو قلو داشته باشيم. اما وقتی گفتند يكی از آنها در نه سالگی در تصادفی كشته میشود. گفتم حرفاش را هم نزنيد.
بعد، قرار شد كلوديا زنم باشد. با دو پسر. قرار شد توی محلههای پايينِ شهرِ ناپل زندگی كنيم. توی دخمهای عينِ قبر. امّا كسی تصادف نكند. كسی سرطان نگيرد. قبول كردم.
حالا كلوديا، همين كه كنارم ايستاده است، مدام میگويد که خانه، نورِ كافی ندارد، بچه ها كفش و لباس ندارند، يخچال، خالی است. امّا من اهميتی نمی دهم. می دانم اوضاع می توانست بدتر از اين هم باشد. با سرطان و تصادف.
كلوديا اما اين چيزها را نمیداند. بچه ها هم نمیدانند..
يادم باشد ...
حرفی نزنم ،
كه به كسی بر بخورد ...!
نگاهی نكنم ،
كه دل كسی بلرزد ...!
راهی نروم ،
كه بیراه باشد ...!
خطی ننويسم ،
كه آزار دهد كسی را ...!
يادم باشد ...
كه روزگار خوش است ،
همه چيز رو به راه
و بر وفق مراد است و خوب ...!
تنها دل ما ، دل نيست ...!