کپشن های مربوط به مادرش

پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی مادرش

عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)

ﮐﻔﺶ ﮐﻮﺩﮐﻲ ﺭﺍ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺮﺩ . ﮐﻮﺩﮎ ﺭﻭﯼ ﺳﺎﺣﻞ نوﺷﺖ : ﺩﺭﯾﺎﯼ ﺩﺯﺩ ... ﺁنطﺮﻑ ﺗﺮ ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺻﯿﺪ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺭﻭﯼ ﻣﺎﺳﻪ ﻫﺎ ﻧﻮﺷﺖ : ﺩﺭﯾﺎﯼ ﺳﺨﺎﻭﺗﻤﻨﺪ ... ﺟﻮﺍﻧﻲ ﻏﺮﻕ ﺷﺪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻧﻮﺷﺖ : ﺩﺭﻳﺎﻱ ﻗﺎﺗﻞ ... ﭘﻴﺮﻣﺮﺩﻱ ﻣﺮﻭﺍﺭﻳﺪﻱ ﺻﻴﺪ ﻛﺮﺩ ﻧﻮﺷﺖ : ﺩﺭﻳﺎﻱ ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ. ﻣﻮﺟﯽ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺷﺴﺖ . ﺩﺭﯾﺎ ﺁﺭﺍﻡ ﮔﻔﺖ : " ﺑﻪ ﻗﻀﺎﻭﺕ ! ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﻋﺘﻨﺎ ﻧﻜﻦ ﺍﮔﺮﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺎﺷﯽ". بر آنچه گذشت ،آنچه شکست ،آنچه نشد ...حسرت نخور ؛زندگی اگر آسان بود با گریه آغاز نمیشد !!!

انسان باید از بخش تاریک شروع کند، شروع همیشه از تاریکی است،
درست مثل بذری که
زندگی خود را از تاریکی داخل خاک شروع کند
یا کودکی که زندگی خود را از تاریکی رحم مادرش آغاز می کند.
تمامی شروعها در تاریکی است، زیرا تاریکی یکی از مهمترین عوامل مورد نیاز برای آغاز هر حرکتی است.


" اشو "

يكى كودكِ تازه متولد شده اش را رها ميكند كنار خيابان
ديگرى شريكِ زندگى اش را ميسپرد به فراموشی
آن يكى پدر و مادرش را به خانه سالمندان!
و ما از كودكى با ترس بزرگ ميشويم...
ترس از تنها شدن
ترس از رها شدن
يك نفر بيايد و شجاعت را يادمان دهد!

#علي_قاضي_نظام



بچه ها هرگز مادرشانرا زشت نمیدانند؛

اگرکسی یاجایی را دوست داشته باشید

آنها را زیبا هم خواهید یافت،زیرا

حس زیبا دیدن همان عشق است

مادرش زولبیا دوست داشت و پدرش بامیه.
نیم کیلو بامیه خرید و نیم کیلو زولبیا و رفت خانه.
کلید انداخت ، در را باز کرد و
رفت سمت آشپزخانه.
وسایل سفره افطار را آماده کرد.
همه چیز را سر جایش گذاشت.
زولبیا، بامیه، پنیر، نان، سبزی و گردو.
نشست سر سفره.
دو قاب عکس را آورد.
یکی کنار زولبیا و دیگری کنار بامیه.

سلامتی اونایی که هستن وبرای شادی روح اونایی که نیستن صلوات.

با پدرم رفتم سیرک، توی صف خرید بلیط؛
یک زن و شوهر با 4تا بچشون جلوی ما بودند.
وقتی به باجه رسيدند و متصدی باجه،
قیمت بلیط ها رو بهشون اعلام کرد،
ناگهان رنگ صورت مرد تغییر کرد
و نگاهی به همسرش انداخت،معلوم بود
که پول کافی ندارد و نميدانست چه بکند...!

ناگهان پدرم دست در جیبش کرد
و یک اسکناس صد دلاری بیرون آورد
و روی زمین انداخت،سپس خم شد
و پول را از زمین برداشت و به شانه مرد
زد و گفت: ببخشید آقا،
این پول از جیب شما افتاده!

مرد که متوجه موضوع شده بود،
بهت زده به پدرم نگاه کردو گفت:
متشکرم آقا...!

مرد شریفی بود ولی برای اینکه پیش
بچه هايش شرمنده نشود،
کمک پدر را پذیرفت،بعد از ينکه بچه ها
بهمراه پدر و مادرشان داخل سیرک شدن
ما آهسته از صف خارج شدیم
و بدون دیدن سیرک به طرف خانه برگشتیم
و من در دلم به داشتن چنین پدری افتخار کردم!

"آن زیباترین سیرکی بود که به عمرم رفته بودم"
ثروتمند زندگی کنیم
بجای آنکه ثروتمند بمیریم!
انسانیت نهایت دین داریست.

از خاطرات چارلی چاپلین

کاش میشد بعضیارو دوباره پس داد به مادرشون…

بیا مامانش، اینو بگیر دوباره بزرگ کن، این خوب از آب در نیومده…!

روزی استاد روانشناسی وارد کلاس شد و به دانشجویانش گفت:"امروز می خواهیم بازی کنیم!"
سپس از انان خواست که فردی به صورت داوطلبانه به سمت تخته برود.

خانمی داوطلب این کار شد.استاد از او خواست اسامی سی نفر از مهمترین افراد زندگیش را روی تخته بنویسد.
آن خانم اسامی اعضای خانواده,بستگان,دوستان,
هم کلاسی ها و همسایگانش را نوشت.

سپس استاد از او خواست نام سه نفر را پاک کند که کمتر از بقیه مهم بودند.
زن,اسامی هم کلاسی هایش را پاک کرد.
سپس استاد دوباره از او خواست نام پنج نفر دیگر را پاک کند.

زن اسامی همسایگانش را پاک کرد.این ادامه داشت تا اینکه فقط اسم چهار نفر بر روی تخته باقی ماند;
نام مادر/پدر/همسر/و تنها پسرش...
کلاس را سکوتی مطلق فرا گرفته بود.چون حالا همه
می دانستند این دیگر برای ان خانم صرفا یک بازی نبود.

استاد از وی خواست نام دو نفر دیگر را حذف کند.
کار بسیار دشواری برای ان خانم بود.
او با بی میلی تمام,
نام پدر و مادرش را پاک کرد.

استاد گفت:"لطفا یک اسم دیگر را هم حذف کنید!"
زن مضطرب و نگران شده بود.
با دستانی لرزان و چشمانی اشکبار نام پسرش را پاک کرد.و بعد بغضش ترکید و هق هق گریست....

استاد از او خواست سر جایش بنشیند و بعد از چند دقیقه از او پرسید:"چرا اسم همسرتان را باقی گذاشتید؟!!"
والدین تان بودند که شما را بزرگ کردند و شما پسرتان را به دنیا آوردید.
شما همیشه می توانید همسر دیگری داشته باشید!!
دوباره کلاس در سکوت مطلق فرو رفت.
همه کنجکاو بودند تا پاسخ زن را بشنوند.

زن به آرامی و لحنی نجوا گونه پاسخ داد:"روزی والدینم از کنارم خواهند رفت.پسرم هم وقتی بزرگ شود برای کار یا ادامه تحصیل یا هر علت دیگری,ترکم خواهد کرد"
پس تنها مردی که واقعا کل زندگی اش را با من تقسیم می کند ,همسرم است!!!

همه دانشجویان از جای خود بلند شدند و برای آنکه زن, حقیقت زندگی را با آنان در میان گذاشته بود برایش کف زدند.

با همسر به از آن باش, که با خلق جهانی

«صداى پدر و مادرتان را بشنويد»

پسرك در حالى كه از خانه دور شده بود، چشمش به شىء درخشانى افتاد كه در آن سوى خط راه‌آهن مى‌درخشيد. به سوى آن رفت... او يك سكه پيدا كرده بود. با خوشحالى سكه را برداشت و براى آنكه با آن چيزى بخرد، به راه افتاد.

وقتى مى‌خواست از ريل عبور كند، سكه از دستش رها شد و بين سنگريزه‌ها و ريل راه‌آهن افتاد. كودك مصمم بود سكه را به دست بياورد، بنابراين روى ريل نشست تا سكه را هر طورى كه شده از زير ريل بيرون بكشد.

در همين لحظه‌ها كه كودك روى ريل نشسته بود، مادر صداى سوت قطار را شنيد كه نزديك مى‌شد. كنار پنجره رفت تا از فرزندش بخواهد به داخل خانه برگردد، اما ديد كه فرزندش روى ريل نشسته است و به صداى سوت قطار توجهى نمى‌كند!

سرآسيمه از خانه بيرون آمد تا فرزندش را از روى ريل كنار بكشد، اما با فرزندش خيلى فاصله داشت و ممكن نبود بتواند زودتر از قطار به فرزندش برسد. در همين لحظه بود كه تمام لحظاتى را كه او با فرزندش گذرانده بود، جلوى چشمانش ظاهر شد... ناگهان او تصميم بزرگى گرفت، به جاى اينكه به سمت كودك خود بدود، روى ريل ايستاد و خواست هرطور كه شده قطار را متوقف كند. او در حالى كه بلند فرياد مى‌زد، از پسرش مى‌خواست تا زودتر از روى ريل كنار برود، ولى كودك همچنان بدون توجه به فريادهاى مادرش در تكاپوى يافتن سكه بود...

راننده قطار با ديدن زن بلافاصله ترمز را كشيد، اما ديگر دير شده بود... قطار به بهاى خون مادر، در چند قدمى كودك ايستاد...

نکته: مبادا ما نيز همچون كودكى باشيم كه به بهانه سكه‌اى، مادر و پدرمان را در حالى كه با تمام وجود براى ما و به‌خاطر ما از خودشان گذشته و مى‌گذرند، ناديده بگيريم.

در یک روز گرم تابستان، پسر کوچکی با عجله لباسهایش را در آورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت.

مادرش از پنجره نگاهش می‌کرد و از شادی کودکش لذت می‌برد. مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی پسرش شنا می‌کرد.

مادر وحشت زده به سمت دریاچه دوید و با فریادش پسرش را صدا زد. پسرش سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود.

تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد. مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت.

تمساح پسر را با قدرت می‌کشید ولی عشق مادر آنقدر زیاد بود که نمی گذاشت پسر در کام تمساح رها شود.

کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود، صدای فریاد مادر را شنید و به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراری داد.

پسر را سریع به بیمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبودی پیدا کند.

پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخنهای مادرش مانده بود.

خبرنگاری که با کودک مصاحبه می‌کرد از او خواست تا جای زخمهایش را به او نشان دهد. پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخمها را نشان داد.

سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت: «این زخم‌ها را دوست دارم، اینها خراش‌های عشق مادرم هستند.»

گاهی مثل یک کودک قدرشناس، خراش‌های عشق خداوند را به خودت نشان بده. خواهی دید چقدر دوست داشتنی هستند.

اس ام اس های جدید،عاشقانه، خنده دار و . . . ارسالی کاربران

آنچه, گذشت, شکست, حسرت, نخور, ؛زندگی, آسان, گریه, آغاز, نمیشد, انسان, باید, تاریک, شروع, همیشه, تاریکی, درست, بذری, داخل, کودکی, مادرش, تمامی, شروعها, زیرا, مهمترین, عوامل, مورد, نیاز, برای, حرکتی, كودكِ, تازه, متولد, ميكند, كنار, خيابان, ديگرى, شريكِ, زندگى, ميسپرد, فراموشی, خانه, سالمندان, كودكى, بزرگ, ميشويم, تنها, بيايد, شجاعت, يادمان, هرگز, مادرشانرا, نمیدانند؛, اگرکسی, یاجایی, دوست, داشته, باشید, آنها, زیبا, خواهید, یافت, دیدن, همان, زولبیا, پدرش, بامیه, کیلو, خرید, کلید, انداخت, آشپزخانه, وسایل, سفره, افطار, آماده, جایش, گذاشت, پنیر, سبزی, گردو, نشست, آورد, کنار, دیگری, سلامتی, اونایی, هستن, وبرای, شادی, نیستن, صلوات, پدرم, رفتم, سیرک, بلیط؛, شوهر, بچشون, جلوی, بودند, وقتی, باجه, رسيدند, متصدی, قیمت, بهشون, اعلام, ناگهان, صورت, تغییر, نگاهی, همسرش, معلوم, کافی, ندارد, نميدانست, بکند, جیبش, اسکناس, دلاری, بیرون, زمین, برداشت, شانه, ببخشید, افتاده, متوجه, موضوع, کردو, متشکرم, شریفی, اینکه, هايش, شرمنده, نشود, پذیرفت, ينکه, بهمراه, آهسته, خارج, شدیم, بدون, برگشتیم, داشتن, چنین, پدری, افتخار, کردم, زیباترین, سیرکی, عمرم, رفته, بودم, ثروتمند, کنیم, بجای, آنکه, بمیریم, انسانیت, نهایت, داریست, خاطرات, چارلی, چاپلین, بعضیارو, دوباره, مادرشون, مامانش, اینو, بگیر, نیومده, روزی, استاد, روانشناسی, وارد, کلاس, امروز, خواهیم, بازی, انان, خواست, فردی, داوطلبانه, تخته, برود, خانمی, اسامی, افراد, زندگیش, بنویسد, اعضای, خانواده, بستگان, دوستان, کلاسی, همسایگانش, نوشت, کمتر, بقیه, هایش, ادامه, چهار, باقی, ماند, پسرش, سکوتی, مطلق, گرفته, حالا, دانستند, صرفا, نبود, بسیار, دشواری, میلی, لطفا, کنید, مضطرب, نگران, دستانی, لرزان, چشمانی, اشکبار, بغضش, ترکید, گریست, بنشیند, دقیقه, پرسید, همسرتان, گذاشتید, والدین, کردند, پسرتان, دنیا, آوردید, توانید, کنجکاو, پاسخ, بشنوند, آرامی, لحنی, نجوا, گونه, والدینم, کنارم, خواهند, پسرم, تحصیل, ترکم, خواهد, مردی, واقعا, تقسیم, همسرم, دانشجویان, بلند, شدند, حقیقت, آنان, میان, گذاشته, برایش, زدند, جهانی, صداى, مادرتان, بشنويد, پسرك, حالى, چشمش, درخشانى, راهآهن, مىدرخشيد, پيدا, كرده, خوشحالى, براى, آنكه, چيزى, بخرد, وقتى, مىخواست, عبور, دستش, سنگريزهها, مصمم, بياورد, بنابراين, طورى, بيرون, بكشد, همين, لحظهها, نشسته, قطار, شنيد, نزديك, مىشد, پنجره, فرزندش, بخواهد, برگردد, توجهى, نمىكند, سرآسيمه, خيلى, فاصله, ممكن, بتواند, زودتر, برسد, لحظاتى, گذرانده, جلوى, چشمانش, ظاهر, تصميم, بزرگى, اينكه, بدود, ايستاد, هرطور, متوقف, فرياد, مىزد, همچنان, فريادهاى, تكاپوى, يافتن, راننده, ديدن, بلافاصله, ترمز, كشيد, بهاى, قدمى, نکته, مبادا, همچون, باشيم, بهانه, سكهاى, پدرمان, وجود, بهخاطر, خودشان, گذشته, مىگذرند, ناديده, بگيريم, تابستان, کوچکی, عجله, لباسهایش, خنده, کنان, دریاچه, شیرجه, نگاهش, میکرد, کودکش, میبرد, تمساحی, وحشت, دوید, فریادش, برگرداند, چرخش, پاهای, بکشد, اسکله, بازوی, قدرت, میکشید, آنقدر, زیاد, کشاورزی, حوالی, صدای, شنید, چنگک, محکم, فراری, سریع, بیمارستان, رساندند, بهبودی, پیدا, پاهایش, آرواره, سوراخ, بازوهایش, ناخنهای, مانده, خبرنگاری, مصاحبه, زخمهایش, نشان, شلوارش, ناراحتی, غرور, دارم, اینها, خراشهای, مادرم, هستند, قدرشناس, خداوند, خودت, چقدر, داشتنی,