عشق هم چیز جالبیه.
سخته یکم، ولی جالبه.
مثلاً تو یکسری کارهای یکسان رو با یه عده انجام میدی.
غذا میخوری،سفر میری،حرف میزنی،میخوابی،بیدار میشی،میخندی.
اما باز تهش میبینی که نه، همهی اینها فقط با همون یه نفر بهت میچسبه.
فعل همونه، اما با دیگری انگار انجامپذیر نیست.
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی میزنی
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
اشک عزیزم، وقتی موضوع جدیه و من دارم به شدت بحث میکنم و عصبانی ام و حق با منه و باید محکم باشم گوله گوله نریز. نریز. گوه میزنی به همه چی.....
روزهای خوبتری می رسد، ما خوب میشویم، شکستگیهامان را ترمیم میکنیم، زخمهامان را ضماد میگذاریم، روبهروی آینهی صیقلی روزگار میایستیم و بازهم لبخند میزنیم.
#نرگس_صرافیان_طوفان
. .
خیلیهایمان با یک حرف، به قدر هزار حادثهی مرگبار، زخم برداشتهایم و با یک نگاه بیملاحظهی تحقیرکننده، انگار که بلندمان کردهاند و از فاصلهی چند هزار متری محکم به زمینمان کوبیدهاند و شکستن که هیچ، خرد شدهایم!
ما آدمها تنها گونهی زندهی زمینیم که در نهایت تمدن و حفظ ظاهر انسانی، به وحشیانهترین صورتهای ممکن، روح و روان و شخصیت همدیگر را دریدهایم و نابود کردهایم و جالب اینکه هنوز سرپاییم، باهم دست میدهیم و به هم لبخند میزنیم و همزیستی ظاهرا مسالمتآمیزی هم باهم داریم...
#نرگس_صرافیان_طوفان
همین من که پیامت تا میاد بازش میکنم، همین من که درجا جوابتو میدم، همین من که تا زنگ میزنی میپرم، تا چیزی میخوای میدوئم، آره همین من، اگه اونی که محل سگ بهت میده رو ترجیح دادی به اونی که دوستت داره، همین من! نیست میشم. میذارمت کنار. اونوقت دردت میاد. کاریام از دستت برنمیاد.
خون میخوریم
در غم و حرفی نمیزنیم...
- فاضل نظری
چیزی که ما را به هیولا تبدیل میکند این است که هرگاه پریشان و ناراحتیم بهوضوح دربارهاش حرف نمیزنیم، بلکه درعوض آرامشمان را از دست میدهیم، فریاد میزنیم، قهر میکنیم و بداخلاق میشویم
محبـوب مـن اصلا حواسـت هسـت
وقتی صدایـم میزنی
چقـدر زیبـا میشـوم
چقـدر میدرخشـم
چقـدر ذوق میڪنم
انڪَار در صداے تــو
جـوانیام را ریختہاند
ڪہ هـر بار
با عشــق
صدایـم
میزنی
بہ صـورت آینـہها
لبخنـد عاشـقانہ میزنـم
بہ مـوهاے جـوڪَندمیام
دسـت میڪشم
و مثـل شـببـوها
از دوباره عاشـقت
میشـوم ...
.🤍
این نوشتهٔ نرگس صرافیان طوفان واقعاً خوندنیه؛ نوشته:
«من از کنار ساحل چند صدف با خودم آوردم و نمیدانستم که سرپناه خرچنگهاست!
او مرا تنها گذاشت و نمیدانست که حضورش بزرگترین دلخوشی و پناهگاه روزهای سخت من است!
من به دوستم گفتم فعلا فرصت شنیدن حرفهایش را ندارم، در حالی که او همان لحظه لبهی پرتگاه امیدواری جهانش ایستادهبود و عمیقا نیاز داشت با کسی حرف بزند.
ما آدمها، همیشه نا آگاهانه جدیترین آسیبها را به هم میزنیم، بیآنکه حتی متوجه باشیم...
وقتهایی که قلبت از حرف یا رفتار کسی شکست؛ حکایت خرچنگها را به یاد بیاور و در نظر داشتهباش که شاید طرف مقابلت حتی خبر نداشته که تو در مقابل فلان حرف یا رفتار او تا چه اندازه آسیبپذیر و شکننده بودهای
این هم مصیبتیه که وقتی از تنهایی حرف میزنی، سریع میگن این همه آدم اطرافته.
تنهایی، نبودن آدم دلخواهه.