عکس و متن
وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً
و (به یاد آر) وقتی که پروردگارت فرشتگان را فرمود که من در زمین خلیفهای خواهم گماشت،
در سالن غذاخوری دانشگاهی در اروپا یک دانشجوی دختر با موهای قرمز که از چهرهاش پیداست اروپایی است،سینی غذایش را تحویل میگیرد و سر میز مینشیند. سپس یادش میافتد که کارد و چنگال برنداشته، و بلند میشود تا آنها را بیاورد.
وقتی برمیگردد، با شگفتی مشاهده میکند که یک مرد سیاهپوست آنجا نشسته و مشغول خوردن از ظرف غذای اوست!
بلافاصله پس از دیدن این صحنه، زن جوان سرگشتگی و عصبانیت را در وجود خودش احساس میکند.
اما بهسرعت افکارش را تغییر میدهد و فرض را بر این میگیرد که مرد آفریقایی با آداب اروپا در زمینۀ اموال شخصی و حریم خصوصی آشنا نیست.
او حتی این را هم در نظر میگیرد که شاید مرد جوان پول کافی برای خرید وعدۀ غذاییاش را ندارد.
در هر حال، تصمیم میگیرد جلوی مرد جوان بنشیند و با حالتی دوستانه به او لبخند بزند. جوان آفریقایی نیز با لبخندی شادمانه به او پاسخ میدهد.
دختر اروپایی سعی میکند کاری کند؛ اینکه غذایش را با نهایت لذت و ادب با مرد سیاه سهیم شود.
به این ترتیب، مرد سالاد را میخورد، زن سوپ را، هر کدام بخشی از کباب را برمیدارند، و یکی از آنها ماست را میخورد و دیگری پای میوه را. همۀ این کارها همراه با لبخندهای دوستانه است؛
مرد با کمرویی و زن راحت، دلگرمکننده و با مهربانی لبخند میزنند.
آنها ناهارشان را تمام میکنند. زن اروپایی بلند میشود تا قهوه بیاورد.
و اینجاست که کمی آنورتر پشت سر مرد سیاهپوست، در کنار میز بغلی کاپشن خودش را آویزان روی صندلی پشتی میبیند !
و ظرف غذایش را که دست نخورده و روی آن یکی میز مانده است.!!
توضیح پائولو کوئلیو:
من این داستان زیبا را به همۀ کسانی تقدیم میکنم که در برابر دیگران با ترس و احتیاط رفتار میکنند و آنها را افرادی پایینمرتبه میدانند.
داستان را به همۀ این آدمها تقدیم میکنم که با وجود نیتهای خوبشان، دیگران را از بالا نگاه میکنند و نسبت به آنها احساس سَروَری دارند.
چقدر خوب است که همۀ ما خودمان را از پیشداوریها رها کنیم، وگرنه احتمال دارد مثل کوته فکران رفتار کنیم؛
مثل دختر بیچارۀ اروپایی که فکر میکرد در بالاترین نقطۀ تمدن است،
در حالی که آفریقاییِ دانش آموخته به او اجازه داد از غذايش بخورد .
: زمين بهشت مي شود...
روزيكه مردم بفهمند هيچ چيز عيب نيست جز قضاوت ومسخره كردن ديگران...! هيچ چيز گناه نيست جز حق الناس..!
ادامه در کامنت۰
فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَاشْكُرُوا لِي وَلَا تَكْفُرُونِ
پس مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم و شکر نعمت من به جای آرید و کفران نعمت من نکنید.
تنها بازمانده ی یک کشتی شکسته به جزیره ی کوچک خالی از سکنه ای رسید. او با دلی لرزان دعا کرد که خدا نجاتش دهد.
روزها افق را به دنبال یافتن کمک از نظر می گذراند اما کسی نمی آمد. سرانجام خسته و از پا افتاده موفق شد از تخته پاره های اطرافش کلبه ای بسازد تا خود را از باد و باران و خطرات محافظت کند و دارایی های اندکش را در آن نگه داری کند.
روزی که پس از پرسه روزانه خود و جستجوی غذا در حال برگشتن به کلبه بود با دیدن دود غلیظی که از آنجا بلند می شد با شتاب خود را به کلبه رساند و آنجا را در حال سوختن دید.
همه چیز از دست رفته بود کلبه ای که با زحمت ساخته بود خاکستر شده بود، در جا خشکش زد.امید به زندگی دیگر نداشت از شدت خشم و اندوه فریاد زد “خدایا تو چطور راضی شدی با من چنین کاری بکنی؟“
صبح روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید. خود را به سرعت به ساحل رساند و وقتی با ملوانان روبرو شد پرسید: «شما ها از کجا فهمیدید من اینجا هستم؟» ملوانان با تعجب جواب دادند: « خوب ما متوجه علایمی دودی که می فرستادی شدیم!»
احساس گناه کرد و به آسمان چشم دوخت.
خیلی راحت میتوان دلسرد شد هنگامی که متوجه میشویم کارهایمان به خوبی پیش نمیروند، اما هیچگاه امیدمان به خدا و توکل به خدا را نباید از دست دهیم زیرا اوست که در زندگی ماست، و از درد و رنج ما نیز باخبر است.
اگر که کلبه ما در حال سوختن بود، به یاد آوریم که آن شاید علامتی باشد از سمت خدا برای فراخواندن رحمتش.
برای تمام حرفها و تفکرات منفی که ما به آن فکر میکنیم، خداوند پاسخی مثبت دارد،
او گفت «آن غیر ممکن است»، و خداوند پاسخ داد «همه چیز ممکن است»،
او گفت «هیچ کس اصلا مرا دوست ندارد»، خداوند پاسخ داد «من که تو را دوست دارم»،
او گفت «خیلی خسته و درمانده زندگی هستم»، خداوند پاسخ داد «من آرامش بخش تو خواهم بود»،
او گفت «من توان و قدرت ادامه دادن را ندارم»، خداوند پاسخ داد «درهای رحمتم را برای تو میگشایم»،
او گفت «من توان حل مشکلات را ندارم»، خداوند پاسخ داد «من گامهای تو را هدایت خواهم کرد»،
او گفت «من توان انجام آن را ندارم»، خداوند پاسخ داد «با من توان انجام هر کاری را داری»،
او گفت «آن ارزشش را نخواهد داشت»، خداوند پاسخ داد «آن ارزش را پیدا خواهد کرد»،
او گفت «من هرگز نمیتوانم خودم را ببخشم»، خداوند پاسخ داد «من تو را خواهم بخشید»،
ادامه در کامنت
#پروژه_جدید_نذر_فرهنگی
همكارى كمپين بين المللى #حسين_كيست؟ و #مجمع_دوستداران_امام_حسين هر ساله از طريق كمپين بين المللى حسين كيست؟، در سراسر دنيا وعده هاى غذايى گرم به نيازمندان هديه مىشود.
تنها نماينده رسمى اين كمپين در ايران نيز قصد دارد با كمک و يارى شما آخرين نذرى ماه صفر را به نيازمندان هديه كند.
جهت حمایت به استوری مراجعه یا روی لینک موجود در بیو بزنید.
#نذرى_ماه_صفر #مجمع_دوستداران_امام_حسین #حسین_کیست #موسسه_زیتون #whoishussain #نذری #نذر
3 نوامبر روزجهانی زنان خانه دار
#پيامبر_خدا_صلى_الله_عليه_و_آله:
هرزنى كه درخانه شوهر خود به قصد مرتّب كردن آن،
چيزى را جابه جا كند خداوند به او نظرافكند
ميزان الحكمه ج5 ص 100
3 نوامبر روز جهانی زنان خانه دار
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:
هر زنى كه در خانه شوهر خود به قصد مرتّب كردن آن،
چيزى را جا به جا كند خداوند به او نظر افكند
ميزان الحكمه ج5 ص 100
براى اينكه خانه اى، خانه باشد
بايد كسى مدام در آن راه برود
بايد يكى باشد كه
ظرفهاى كثيف را بگذارد توى سينک
تميزها را بچيند سر جايش
تختها را مرتب كند
ميوه ها را بشورد
به گلدانها آب بدهد
ملافه ها را عوض كند
لباسها را مرتب كند
به ناهار فردا و شام شب فكر كند
جارو بزند و گردگيرى كند
براى اينكه خانه، خانه باشد
يک عالمه قدمهاى خاموش
از تراس تا آشپزخانه،
از آشپزخانه تا اتاق خواب،
از اتاق خواب تا حمام،
از حمام تا دم در
بارها و بارها بايد تكرار شود.
تازه آن موقع مى شود
نشست و خيره شد
به خانه اى كه آرام
و در صلح به نظر مى رسد.
انگار نه انگار كه براى رسيدن
به اين ثبات و سكون
كسى ساعتها راه رفته
و به هيچ جا نرسيده
آرامش و ثبات
جايزه ى كسى است كه
راه مى رود.
بقيه اما فكر مى كنند
خانه خود به خود اداره مى شود
فكر مى كنند
داشتن غذايى آماده روى ميز و يخچال و فريزرى پر،
طبيعى و عادى است.
تا وقتى كه خود خانه اى داشته باشند
و بفهمند كه معجزه اى اتفاق نمى افتد
مگر با راه رفتن
آرام، ممتد و بى پايان.
از اين طرف به آن طرف
و براى ساعتهاى متمادى.
اين همه راه رفتن
فقط براى اينكه خانه
همين سكون را حفظ كند.
اين همه راه رفتن،
فقط براى حفظ يک سكون.
یک نفر باید عاشقانه
در خانه راه برود
و الا راه رفتن
از هر کسی بر میاید
قدردان این قدمها باشیم...
حواسمون باشه خانومهای خونهدار خیلی زحمت میکشن، قدر زحمتهاشون رو بدونیم
«وَدَّ کَثیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إیمانِکُمْ کُفّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ»؛ «بسیاری از اهل کتاب، از روی حسد [که در وجود آنها ریشه دوانده] آرزو می کردند که شما را بعد از اسلام و ایمان، به حال کفر باز گردانند؛ با اینکه حق برای آنها کاملاً روشن شده است.» و متأسفانه همان دشمنیها و حسادتها در این دوران از طرف دشمنان بیشتر شده است.
داستان خیلی معروفی درباره حسد در کتب تاریخ نقل می کنند: در زمان یکی از خلفا، مرد ثروتمندی غلامی خرید. از روز اولی که او را خرید، مانند یک غلام با او رفتار نمی کرد، بلکه مانند یک آقا با او رفتار می کرد. بهترین غذاها را به او می داد، بهترین لباسها را برایش می خرید، وسائل آسایش او را فراهم می کرد و درست مانند فرزند خود با او رفتار می کرد. غلام می دید که اربابش همیشه در فکر است، همیشه ناراحت است. بالاخره ارباب حاضر شد او را آزاد کند و سرمایه زیادی هم به او بدهد.
یک شب ارباب درد دل خود را با غلام در میان گذاشت و گفت: من حاضرم تو را آزاد کنم و این مقدار پول هم بدهم، ولی می دانی برای چه اینهمه خدمت به تو کردم؟ فقط برای یک تقاضا، اگر تو این تقاضا را انجام دهی هر چه که به تو دادم حلال و نوش جانت باشد، و بیش از این هم به تو می دهم ولی اگر این کار را انجام ندهی من از تو راضی نیستم. غلام گفت: هر چه تو بگوئی اطاعت می کنم، تو ولی نعمت من هستی و به من حیات دادی. گفت: نه، باید قول قطعی بدهی، می ترسم اگر پیشنهاد کنم، قبول نکنی. گفت: هر چه می خواهی پیشنهاد کنی بگو، تا من بگویم بله . وقتی کاملا قول گرفت گفت: پیشنهاد من این است که در یک موقع و جای خاصی که من دستور می دهم، سر مرا از بیخ ببری. گفت: آخر چنین چیزی نمی شود. گفت: خیر، من از تو قول گرفتم و باید این کار را انجام دهی. نیمه شب غلام را بیدار کرد، کارد تیزی به او داد، و با هم به پشت بام یکی از همسایه ها رفتند. در آنجا خوابید و کیسه پول را به غلام داد و گفت: همینجا سر من را ببر و هر جا که دلت می خواهد برو.
بی شک هر که خود را تزکیه کرد رستگار شد. و بی گمان آن که خود را بیالود، محروم گشت»
غلام گفت: برای چه؟ گفت: برای اینکه من این همسایه را نمی توانم ببینم. مردن برای من از زندگی بهتر است. ما رقیب یکدیگر بودیم و او از من پیش افتاده و همه چیزش از من بهتر است. من دارم در آتش حسد می سوزم، می خواهم قتلی به پای او بیفتد و او را زندانی کنند.
ادامه در کامنت
لطفا با دقت صحبت کنیم.
توهین و بی احترامی =بلاک
.
خصوصیات اخلاقی #پیامبر اکرم در کلام #امام_حسن (ع) :
امام حسن مجتبى عليه السلام :
#رسول_الله صلي الله عليه و آله (در نظرها) با شكوه و بزرگوار بودند... سخنانى كوتاه، جامع و بى چونو چرا مى گفتند بدون كم و زياد، نرم خو و مهربان بودند، در حق كسى ظلم نمى كردند،كسى را خوار نمى شمردند، نعمت را اگر چه كم بود، بزرگ مى دانستند و چيزى از آن رانكوهش نمى كردند، از مزه غذا نه بد مى گفتند و نه تعريف مى كردند، دنيا و آنچه به آن مرتبط است ايشان را خشمگين نمى ساخت و هرگاه حقى ضايع مى شد، احدى راملاحظه نمى كردند و چيزى باعث رفع خشمشان نمى شد، تا آن كه حق را حاكم سازند.
.
كانَ رَسولُ اللّه صلي الله عليه و آله فَخْما مُفَخَّما... يَتَـكَلَّمُ بِجَوامِعِ الكَلِمِفَصْلاً لا فُضولَ فيهِ و لا تَقصيرَ. دمثا، لَيْسَ بِالجافى و لا بِالْمَهينِ تَعظُمُ عِنْدَهُالنِّعْمَةُ و اِنْ دَقَّت لا يَذُمُّ مِنها شَيئا غَيْرَ اَنَّهُ كانَ لا يَذُمُّ ذَواقا و لا يَمدَحُهُ و لا تُغضِبُهُالدُّنْيا و ما كانَ لَها، فَاِذا تُعوطىَ الحَقّ لَم يَعْرِفهُ اَحَدٌ، و لَم يَقُمْ لِغَضَبِهِ شَى ءٌ حَتّىيَنتَصِرَ لَهُ... ؛
.
عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 283
.
.
#جانم_حسن
#پیامبر_مهربانی ❤
#پیامبر_صلی_الله_علیه_و_آله در مورد حقوق همسایه فرمودند: ...هرگاه ميوه اى خريدى، براى او تعارف بفرستى و اگر اين كار را نمى كنى، ميوه را مخفيانه به خانه ات ببر و فرزندت را همراه آن ميوه، بيرون مياور تا كودكانِ او را [با ديدن آن ميوه در دست فرزندت] ناراحت كنى. با بوى [و يا دودِ] ديگت، او را ناراحت نكنى، مگر آن كه مقدارى از غذاى آن را براى او بفرستى. مسكّن الفؤاد، صفحه 105 .
یه نگاهی به فضای مجازی بندازیم! حواسمون به خودنماییهامون هست؟ به عکس غذاها، لباسها، خریدها، هدیهها و سفرهایی که تو صفحه شخصیمون میذاریم و از همسایه گرفته تا دوست و آشنا و غریبه میبینند هست؟ حواسمون به دلهایی که میشکنیم هست؟