ـکسی را چنان دوست داری که برایش بجنگی ؟
از جنگ ها برگشته ام ، با زخم ها و موی سپید و یاد گرفتم صبور باشم و به تماشا قانع ..
صدای بی گزند
.️.
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی برگشته
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
این جمله وصف حال منِ ، میگه:
انگار از جنگی برگشته ام
که تمام تنم پر از زخم است...
• |.
یهو رفتارش عوض نشده عزیزم، اکسش برگشته.
تو سریال شهرزاد وقتی قباد میفهمه شهرزاد از شیراز برگشته تهران به نصرت میگه:
لاقل دلم خوشه تو همین شهره،نزدیک من،
بارون که بباره هم برای اون میباره هم واسه من،
نسیم که بوزه،هم واسه اون میوزه،هم واسه من..
نوشته بود :
کسی را چنان دوست داری ک برایش بجنگی ؟!
گفتم :
از جنگ ها برگشته ام با زخم ها و موهای سپید و یاد گرفتم ، صبور باشم و ب تماشا قانع ...
.࿐
نوشته بود:
کسی را چنان دوست داری که برایش بجنگی؟
نوشتم:
از جنگها برگشته ام، با زخمها و موی سپید
و یاد گرفته ام صبور باشم و به تماشا قانع.
این روزها شبیه آدمی هستم که گم شده، به سختی راه خانه را پیدا کرده، تا نزدیک خانه آمده و بعد از خودش پرسیده آنجا کاری داری؟ چشمبهراهی داری؟
و برگشته به گمشدهبودن.
دست در دست هم تا دوردستها قدم زدیم..
دستها چیزهای خیلی خوبیاند، بهخصوص بعد از این که از عشقبازی برگشته باشند...
. .
غمانگیز بود که خیابان پر بود از قرارهایی که یکی نیامده بود، یکی بیقرار و دلشکسته برگشته بود!
اندوه من اما از جنس سوم بود.
من با هیچ کس، هیچ کجای این همه شهر، در هیچ کجای این همه خیابان هیچ قراری نداشتم
✿ کپشن خاص ✿
این را دیگر همه ی مردمانِ حاضر در اقلیمِ اطرافم میدانند که هر چند صباح یکبار ، بقچه ام را می اندازم گَلَم و با بغلی از کاغذ باطله راه می افتم میروم پشتِ هیچستان ! همانجا که سهراب بود …
تا شاید بتوانم دور از معاشرت و همهمه ی آدمها ، کمی از خودم را پیدا کنم ! چرا که من میدانم ، هرکجا ازدحام باشد ، صدایِ نور ، عطر آب ، سایه ی گنجشکها و رقص شمعدانی و دستِ خدا … گم میشوند !
در سکوت و غیبت از میانِ مردم است که تو میتوانی بیشتر آسمان را تماشا کنی و صفحات میان کتابت را ببوسی و یک تسبیح برداری و ذکر بگیری که “ چرا هستم !؟ “ و “ آخرین کار پیش از مرگم چه باید باشد ؟ “
و این بار دست از پا دراز تر برگشته ام !
شاید خیال کنید با طوماری حدیث و پند و نصیحت میخواهم آن ته مانده حوصله تان را بجَوَم و از آنچه فهمیده ام بگویم ! نه !
من دریافتم … به خوبی دریافتم …
نه آنقدر بزرگ هیبتم که جهان بی من بخشکد و مردم در نبودم تلف شوند یا در خاطرشان بمانم !
نه آنقدر ناچیزم که نشود لکه ای ، جوهری نور از حضورم بیوفتد روی زمین و جوانه شود ..
دریافتم آدمی همواره چیزی میانِ خوف و رجا بوده ! چیزی بینِ هیچ چیز و همه چیز بودن ! …
دریافتم که باید ما بقیِ ایامِ پیش رویم را به شنیدن بگذرانم … و بپذیرم من از دانستنی ها ، اندکی میدانم !
آن هم این است که :
“ هیچ چیز نمیدانم “
#میم_سادات_هاشمی