ولی ترکیب بسیار حساس بودن و زیاد فهمیدن انگار نفرینه، از کارهاشون ناراحت میشی در عین حال که کاملا میفهمی منظور و نیتشون از این کار چی بوده و با خودت کلنجار میری به روشون بیاری یا نه.

بعضی چیزا گفتنی نیست فهمیدنیه و با گفتنش فقد ارزشش از بین میره.

‏همونقدر که مسئولیت پذیری مهمه، همونقدر هم فهمیدن اینکه مسئول همه چیز نیستی مهمه.

تو به اندازه‌ی وقتی که برای فهمیدن خودت صرف کردی، بالغی!

‌ ‌ ‌‌‌‌‌کاش بعضی‌ها می‌فهمیدن ما انقدر که مهربونیم،
احمق نیستیم .

ڪاش این مردم مے فهمیدند حالے ڪه پریشونه آرامش میخواد نه سرزنش...
• |.

میگن مردم هرمز فهمیدن زندگی چیه ، چون:

اگه دیواراشون بتنیه ، دریا که رنگیه!
• |.

همهٔ دوستام فهمیدند چقدر دوستت داشتم ولی خودت نفهمیدی.

بزرگ شدن بالا رفتن سن نیست
این فهمیدنه که آدم هارو بزرگ میکنه…



. .

سعی نکن خیلی چیزا رو بفهمی
‏بهای فهمیدنِ بعضی چیزا،
از دست دادن حالِ خوب و آرامشته.