مرا
ببر آنجا که تا ابد باشی،
که من بدون #تُ
ناتمام میمانم..
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی مانم
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
آمدم سر بزنم شعر بخوانم بروم
آنقدر دلزده هستم که نمانم بروم
به همین کوچه و این خانه و دیوار اتاق
و به آیینه سلامی برسانم بروم
آخرین بار به لب هات کمی زل بزنم
به دلم طعم لبت را بچشانم بروم
یک کمی خاطره جامانده که بردارم و بعد
تن رنجور خودم را بکشانم بروم
بغض هم واسطه شد خواست دلت را ببرد
تو خریدار نشو، زود برانم بروم
باز باران زده در گوشهٔ چشمم، باید
اشک... در دفتر شعرم بچکانم بروم
ماجراهای خنده دار من و مامانم ....
• • عالیه ترکیدم از خنده ....️
از برق چشمانت
پیراهن شکنجه را
بر تن محراب پوشاندم
تا به شکوه آید عشق ...
و آسمان ترانه خواند
برای رقص علفزارها؛
شوقی می کشاندم تا پرواز...
در آینه ی دریا
ماهی ها به فکر نشسته اند ؛
تو اما به چه می نگری ؟
به حلقه ی چشمانم که نغمه ی بهار دارد !؟
یا به گام های خاطره ای
که در خواهش جاده پیداست ؟
بیا کنارِ پنجره ی خیالم
تا ببینی چه سوز عجیبی دارد " هوایت "
می خواهم بدانی
طوفانی که اعماق جانم را لرزاند ،
چقدر بی رحم اند در نگاهت
همین قدر معلقم و سرگردان
و باز تورا ...
#لیلا_حاجتمند
من دربارهی تو به آنها نگفتم،
اما تو را دیدهاند
که در چشمانم شنا میکنی.
من دربارهی تو به آنها نگفتم،
اما تو را در کلمات نوشته شدهام دیدند.
عطر عشق نمیتواند پنهان بماند...
نزار قبانی
مسافر بی بدرقه من....
آنقدر بیصدا رفتی که از وداع جا ماندم!
باز به غیرت چشمانم که ؟
آبی پشت سرت ریختند...
. .
مسافر بے بدرقہ من....
آنقدر بیصدا رفتے ڪہ از وداع جا ماندم!
باز بہ غیرت چشمانم ڪہ؟
آبے پشت سرت ریختند...
...
.
✿ کپشن خاص ✿
هنگامی که سفید پوستان به سرزمین ما آمدند، ما مزرعه و معدن داشتیم و آنان «کتاب مقدس» را در دست داشتند ...
آنان به ما آموختند که چشمانمان را ببندیم و دعا کنیم؛ وقتی چشم گشودیم، «کتاب مقدس» در دستان ما بود؛ اما آنان مالک مزرعه و معدن ما بودند!!
«چشمان تان را باز نگه دارید، حتی هنگام دعا ...»
عادت کردهام به همه چیز و
خو گرفتهام با انواع دردها،
دیگر هیچچیز و هیچ کس
غافلگیرم نمیکند...
کنار آمدهام با تغییرات و تنوع آدمها،
کنار آمدهام با مصائبی که هست
و یاد گرفتهام چطور ببینم و
لذت ببرم و دوست داشتهباشم و
عبور کنم. و پذیرفتهام دلیلی ندارد
همیشه بمانم و همیشه بمانند وهمیشه اوضاع و شرایط و احوال
بر یک قرار باشد!
شدهام مصداق بارز همین
مصراع از سعدی:
«ببین و بگذر و خاطر به
هیچ کس مسپار»
میبینم و میگذرم و دل نمیبندم،
به هیچکس، به هیچچیز، به هیچجا...
.
#نرگس_صرافیان_طوفان
برق رفته بود ٥ طبقه پله رو رفتم پایین مامانم زنگ زد گفت بیا بالا تلفن،٥ طبقه رفتم بالا تلفنو برداشتم بابا بود گفت بیا پایین درو باز کن