یه افسانهای هست که میگه:
وقتی قلبت تیر میکشه معشوقت در خطره...
کم نگرانت بودم..!
حالا هم میانِ درد کشیدن قلبم باید خودمو فراموش کنم و به فکر تو باشم..!
. .
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی میانِ
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
میانِ
استخوان
های
خُرد
شده
ایم؛
اما
"امید"
تقلا
میکند
برای
روییدن.
"کأنه کُتب علینا العیش هکذا
مُعلقین فی مُنتصفِ الأشیاء کلها
لا نحب ما یحدث، ولا یحدث ما نحب..."
گویی مقدر شده بود که اینگونه زندگی کنیم
در میانِ همه چیز بلاتکلیف بمانیم
آنچه پیش میآید را دوست نداریم
و هر آنچه را دوست داریم پیش نمیآید...
#احمد_خالق_توفیق
نه دستانش را گرفته ام،
نه در آغوشش کشیده ام،
و نه حتی او را بوسیده ام....
من فقط از دور
او را در خویش گریسته ام...!!
عشقِ میانِ ما...
معصوم ترین عشقِ تاریخ بود...
" به احترامش بایستید....! "
#نرگس_صرافیان_طوفان
..
✿ کپشن خاص ✿
روزی نبود که به سراغم بیاید و
قبل از سوار شدن به ماشین،
دسته گلی روی صندلی نباشد!
روزی نبود که از صبح که چشم باز میکرد،
قربان صدقه ام نرود!
روزی نبود که تمامِ بی حوصلگیم را به جان نخرد!
روزی نبود پشتم قرصش نباشد!
روزی نبود که خودم را،
خوشبخت ترین آدمِ رویِ زمین تصور نکنم!
فقط یک روز بود که میانِ یک بگو مگوی ساده،
منتِ تمامِ کارهایی که کرده بود را،
سرم گذاشت...
از آن روز به بعد
هر چه خواستم
هر چه جان کَندم،
دیگر نتوانستم دوستَش داشته باشم!
#علی_قاضی_نظام
And finally we will find out that window of hope among the darkness of today...
وَ سَراَنجام پیدا خواهیم کرد
آن روزَنه اُمید را...
میانِ تاریکیهای امروزمان ....
.࿐
نمیدانی داشتنت،
میانِ تمامِ این نداشتن ها
میانِ تمامِ این نخواستن ها
میانِ تمامِ این نرسیدن ها
میانِ تمام این تلخیِ آخر قصه های امروزی،
چقدر میچسبد...
. .
گاهی میانِ مَردُم
دَر اِزدحامِ شَهر
غِیر اَز تُو هَر چِه هَست را
فَراموش میکُنَم! ((...))
☞ .
✿ کپشن خاص ✿
این را دیگر همه ی مردمانِ حاضر در اقلیمِ اطرافم میدانند که هر چند صباح یکبار ، بقچه ام را می اندازم گَلَم و با بغلی از کاغذ باطله راه می افتم میروم پشتِ هیچستان ! همانجا که سهراب بود …
تا شاید بتوانم دور از معاشرت و همهمه ی آدمها ، کمی از خودم را پیدا کنم ! چرا که من میدانم ، هرکجا ازدحام باشد ، صدایِ نور ، عطر آب ، سایه ی گنجشکها و رقص شمعدانی و دستِ خدا … گم میشوند !
در سکوت و غیبت از میانِ مردم است که تو میتوانی بیشتر آسمان را تماشا کنی و صفحات میان کتابت را ببوسی و یک تسبیح برداری و ذکر بگیری که “ چرا هستم !؟ “ و “ آخرین کار پیش از مرگم چه باید باشد ؟ “
و این بار دست از پا دراز تر برگشته ام !
شاید خیال کنید با طوماری حدیث و پند و نصیحت میخواهم آن ته مانده حوصله تان را بجَوَم و از آنچه فهمیده ام بگویم ! نه !
من دریافتم … به خوبی دریافتم …
نه آنقدر بزرگ هیبتم که جهان بی من بخشکد و مردم در نبودم تلف شوند یا در خاطرشان بمانم !
نه آنقدر ناچیزم که نشود لکه ای ، جوهری نور از حضورم بیوفتد روی زمین و جوانه شود ..
دریافتم آدمی همواره چیزی میانِ خوف و رجا بوده ! چیزی بینِ هیچ چیز و همه چیز بودن ! …
دریافتم که باید ما بقیِ ایامِ پیش رویم را به شنیدن بگذرانم … و بپذیرم من از دانستنی ها ، اندکی میدانم !
آن هم این است که :
“ هیچ چیز نمیدانم “
#میم_سادات_هاشمی
کشیده است به رسوایی و جنون، کارم
میانِ جمع بگویم که دوستت دارم...؟
.