وقتی توی فیگور گرفتن هات دستتو میبردی سمت آسمون شک ندارم اسم خدارو صدا میزدی؛خدا دستتو میگیره گرگِ ایران ..️
به امید قهرمانی هادی چوپان عزیز.️
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی میزدی
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
چطور یهو هوا برتون میداره و سرد میشین و از تب و تاب اون عشقی که دم میزدین میوفتین. به خدا زودپز هم اگه یهو هوا برش داره میترکه...!
شما که آدمین چجور میتونین؟
از غصه نمیترکین؟
الان من انقدر ناراحتم براش و شبانه دارم بهش فکر میکنم اون داره با یکی دیگه میگه و میخنده اون حرفایی که با هم میزدیم داره با یکی دیگه میزنه؟؟
داره این فکرا روحمو میخورده
میدونی دلبر قشنگ ترین خاطرم ازت اونجایی نبود که بار اول دیدمت، اونجایی بود که میدونستیم یه چیزی تو دل جفتمون هست و نمیگفتیمش سخت بود نگفتنش، ولی به هر بهونه ای تو دید هم قرار میگرفتیم و قشنگ ترین لحظش لحظه های بازی چشمامون بود، الکی مثلا من حواسم نبود، تو زل میزدی به من الکی مثلا تو حواست نبود، من زل میزدم به تو یادته؟
. .
تو منو فراموش کردی؛ یجوری که انگار من ناهار هفتهی پیشت بودم، یا یکی از همکلاسی های کلاس اولت که باهاش زیاد حرف نمیزدی، مثل اسم یه شخصیت تو سریالی که چند سال پیش دیدی؛ تو منو فراموش کردی خیلی راحت و ایناس که منو اذیت میکنه:)
قشنگ میشد اگه چندتا آدم درستحسابی دور هم مینشستیم و حرفامون رو بهم میزدیم ، بدون هیچ پسزمینهای و قضاوتی .
ولی خب ما آدما یمشت گاویم که بلدیم تو ذهنمون همدیگرو قضاوت کنیم .
. .
کاش بغل آمپول داشت، یکی میزدیم بی بغلی هامون رفع میشد
#تیکه_دار
کاش نارو هم مثل لایک زدنی بود…
میـــزدم میزدی ….
نمیــــزدم نمیزدی …
دفعه بعد که داشتی غر میزدی چرا تو این مملکت هیچی سر جاش نیست٬ یه لحظه با خودت فکر کن ببین که «تو خودت سر جاتی؟»
: پرنسس گیس بریده
لیوانی چای ریخته بودم و منتظر بودم خنک شود. ناگهان نگاهم به مورچه ای افتاد که روی لبه ی لیوان دور میزد. نظرم را به خودش جلب کرد. دقایقی به آن خیره ماندم و نکته ی جالب اینجا بود که این مورچه ی زبان بسته ده ها بار دایره ی کوچک لبه ی لیوان را دور زد. هر از گاهی می ایستاد و دو طرفش را نگاه میکرد. یک طرفش چای جوشان و طرفی دیگر ارتفاع. از هردو میترسید به همین خاطر همان دایره را مدام دور میزد. او قابلیت های خود را نمیشناخت. نمیدانست ارتفاع برای او مفهومی ندارد به همین خاطر در جا میزد. مسیری طولانی و بی پایان را طی میکرد ولی همانجایی بود که بود.
یاد بیتی از شعری افتادم که میگفت " سالها ره میرویم و در مسیر ، همچنان در منزل اول اسیر"
ما انسان ها نیز اگر قابلیت های خود را میشناختیم و آنرا باور میکردیم هیچگاه دور خود نمیچرخیدیم. هیچگاه درجا نمیزدیم