A ᴍᴀɴ's ʜᴇᴀʀᴛ ɪs ɴᴏ ʟᴏɴɢᴇʀ ʟᴇss ᴛʜᴀɴ ᴀ ᴘʟᴀɴᴛ. ،Sᴏᴍᴇᴛɪᴍᴇs ɪᴛ ʜᴀs ɪᴛs ʀᴏᴏᴛs, ɪɴ ᴛʜᴇ ʜᴇᴀʀᴛ, ᴀ sᴍɪʟᴇ, ᴀ ʟᴏᴏᴋ...

دل آدمیزاد که دیگر کمتر از گیاه نیست ،
گاهی ریشه‌اش جا میماند، در دلی ، لبخندی ، نگاهی...

بعضی روزهام هیچ اتفاقی نیوفتاده، ولی دلت میخواد غمگین باشی، دلت میخواد کمتر حرف بزنی، بیشتر خیره بشی، کمتر بیرون بری، بیشتر تنهایی وقت بگذرونی، تا خود صبح رو یه موسیقی غمگین قفلی بزنی و به رفتن کسی که شاید هیچوقت تو زندگیت نبوده فکر کنی و ریز ریز اشک بریزی، بعضی روزها انگار آدم وظیفه خودش میدونه تموم غم دنیا رو به دوش بکشه.

کمترشو، بهترشو، شبیهشو، فیکشو، نمیخوام.
فقط خودشو می‌خوام.

هر کجا فهمیدی در موردت حرف‌های بیخود میزنن و قضاوتت میکنن، بجای عصبانی شدن برای رنجی که اون‌ها میکشن آرزوی بهبودی کن، خیلی از اون‌ها دنبال خوشبختی خودشون نیستن فقط میخوان با دیدن رنج دیگران، کمی کمتر رنج ببرن.

زندگی جوری آدمو عوض می‌کنه که
خودش هم متوجه نمیشه؛ یاد میده
کمتر اعتماد کنی، کمتر حرف بزنی،
کمتر وابسته بشی. یه روز به خودت
میای و می‌بینی اون آدم قبلی نیستی،
فقط یه نسخه‌ی زخمی‌تر با یه لبخند
سردتری.

‌گاهی بی آنکه بفهمی
در طول زمان ادم دیگری می‌شوی
بیشتر سکوت میکنی دیرتر باور میکنی
و کمتر می رنجی...


. .

بذار رازش رو بهت بگم اگه تو تغییر کنی همه چی به نفعت تغییر میکنه، واسه بیشتر داشتن باید اول خودت بیشتر شی، نخواه که آسون باشه بخواه که تو بهتر باشی، نخواه که مشکل کمتر شه بخواه که مهارت تو بیشتر بشه، یاد بگیر چطور رو‌ خودت کار کنی تا روی شغلت.

آدم‌های دورش کمتر و کمتر میشدن اما براش مهم نبود، معتقد بود اگه خودش رو داشته باشه عملا کم و کسری نداره و باز هم میشه زندگی کرد، بی احساس یا بیرحم نبود،فقط رو آدم‌ها حساب نمیکرد، ته داستان رو خوب میدونست، دیگه امیدش فقط به خودش بود.

‏وقتی بیش از حد فداکار باشی، افراد خودخواه بیشتری رو به زندگیت جذب میکنی و وقتی بیش از حد مسئولیت‌پذیر باشی، دیگران رو به پذیرش مسئولیت کمتر ترغیب میکنی.

‏من خیلی وقته که دیگه خوشحال نیستم من فقط بعضی وقت‌ها کمتر ناراحتم.