دیشب ساختمون کناریمون آتیش گرفته بود با بابام سریع لباس پوشیدیم بریم کمک ؛
مامانم یهو داد زد وااااایستید ! دارید میرید آشغالارم بزارید جلو در !!!
بدجور تو فکر فرو رفتیم با بابام …