یادم آید، تو به من گفتی:
از این عشق حذر کن!
لحظهای چند بر این آب نظر کن،
آب، آیینه عشق گذران است،
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است،
باش فردا، که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!
با تو گفتم: حذر از عشق!؟ ندانم!
سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم،
نتوانم!
روز اول، که دل من به تمنای تو پر زد،
چون کبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم،
باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم، نتوانم!
فریدون مشیری
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی گفتم
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
گفت باورت میشه؟
همهی تلاش های این مدتم فقط برای
برداشتن آوار بوده، من هیچی نساختم.
گفتم: بعضی وقتا دووم آوردن و بلند
شدن خیلی قدرت بیشتری نسبت
به ساختن میخواد...
آدمی را دارید که وقتی از زندگی خسته میشوید، شما را دوباره به زندگی برگرداند؟
«و من از تو برایشان گفتم…»
من گفتم عیبی نداره ولی بعدش دیگه
از ته دل نخندیدم، دیگه نتونستم
اعتماد کنم، یه قسمتی از من برای
همیشه از دست رفت، ذوقم کور شد،
برق چشمهام خاموش شد، من گفتم
عیبی نداره ولی تا دلت بخواد عیب
داشت......
یکی میگفت از کجا میدونی دوسش داری؟ گفتم وقتی ناراحتش میکنم خودم بیشتر ناراحت میشم.
من بهت پیام نمیدم ولی اگر تو پیام بدی نه نمیگم. الکی گفتم من بهت پیام میدم.
در یکی از نامههایش نوشته بود:
«من نگفتم، چون کسی منتظر شنیدن حرفهای من نبود.»
هی بهش گفتم، گفتم نکن، گفتم ببین من دارم اذیت میشم، من دارم اینجا پیش تو و تو این رابطهای که قرار بود پر از آرامش و حال خوب باشه پر پر میشم، میشنید، بخدا که میفهمید من چی میگم، میفهمید چی میخوام، اما نشنیده میگرفت، نادیده میگرفت، هم من رو، هم حرفهام رو، هم خواستههام رو، انگار جدی جدی یه وقتهایی نباید دنبال کلمات گشت، رفتار آدمها حرفهایی ک روشون نمیشه بهت بزنن رو نشون میده.
من گفتم عیبی نداره، ولی بعدش دیگه از ته دل نخندیدم، دیگه نتونستم اعتماد کنم، یه قسمتی از من برای همیشه از دست رفت، ذوقم کور شد، برق چشمهام خاموش شد، من گفتم عیبی نداره ولی تا دلت بخواد عیب داشت.
چقدر این تیکه از کتاب نیمهی تاریک ماه قابل تأمله وقتی هوشنگ گلشیری مینویسه:
گفتم : شما به امیدوار بودن معتاد شدهاید ، صبح که بلند میشوید مثل کلاه و پیراهن و سنجاق کروات امیدواریتان را هم میپوشید ..