زندگی را ورق بزن
زندگی را باید زندگی کرد
آنطور که دل میگوید!
مبادا زندگی را دست نخورده
برای مرگ بگذاری...!..️
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی گوید
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
تک تک کلمات فروغ فرخزاد رو میشه با تموم وجود حس کنی:
در برابر بیمهری آدمها هیچ نمیگویم. سکوت و سکوت و سکوت.
انگار که لال شده باشم؛ شاید هم کور و کر. دیگر نه انرژی توضیح دادن دارم و نه حتی حوصله اش را، میدانی؟
دیر دریافتم که مسئول طرز فکر آدمها نیستم. بگذار هر که هرچه خواست بگوید!
چه اهمیتی دارد؟
من در لاک خود راحت ترم.
آن جا میشود آرام و بیدغدغه زندگی کرد!
صادق هدایت خوب دروبریاشو شناخته بوده که گفته تنها مرگ است که دروغ نمیگوید
. .
مرغ جان را
عشق گوید
میل داری در قفس
مرغ گوید
من تو را خواهم
قفس را بردران
" مولانا"
از واقعیتها فرار میکنیم. روبروی اینه رژ لب میزنیم و خط چشم میکشیم و تند تند پلک میزنیم که اشکهایمان نریزد و زود فرار میکنیم تا مبادا ادمی که درون آینه نشسته لب باز کند و بگوید:
تو درست به اندازه حرف هایی که کسی را نداری که برایش بگویی، اندازه گریه هایی که برایشان شانهای نداری،اندازه دستهایی که نیستند تا دستهای سردت را بگیرند و اندازه بوسه هایی که پشت لبخندهای مصنوعیت مخفی میشوند، تنهایی.
ᵗʰᵉʳᵉ ⁱˢ ʰᵒᵖᵉ, ᵉᵛᵉⁿ ʷʰᵉⁿ ʸᵒᵘʳ ᵇʳᵃⁱⁿ ᵗᵉˡˡˢ ʸᵒᵘ ᵗʰᵉʳᵉ ⁱˢⁿᵗ
امید وجود دارد، حتی زمانی که مغزت به تو می گوید که وجود ندارد
.࿐
مثل بارانِ بهاری
که نمیگوید کِی
بیخبر در بزن و سرزده از راه برس...
حسین منزوی
. .
ای جوان مرد
اگر پنبه با آتش عشق بازی کند آتش با او چه گوید؟
گوید وصال ما مبذول است تو را از جانب کرم ما
لیکن موقوف است این وصال بر فنای تو.
تا تو باشی هرگز وصال نبود.
اندر ره عشق یا تو گُنجی یا من...
تا پنبه پندارد که وصال را وجود او دریابد ، عاشق وجود خود بُود و هرگز از او هیچ نیاید .
خود را درباختن ضرورت دارد ...
"عین القضات همدانی "
آنجایی که «محمود درویش» میگوید:
چگونه میشود به شاخه شکسته فهماند
که باد عذرخواهی کرده است؟
شاید بهترین توصیف در بیهودگی بسیاری از عذرخواهی هاست.
این چه عشقی است که در دل دارم
من از این عشق چه حاصل دارم
می گریزی ز من و در طلبت
بازهم کوشش باطل دارم
باز لبهای عطش کردهٔ من
لب سوزان تو را می جوید
می تپد قلبم و با هر تپشی
قصهٔ عشق تو را می گوید