امروز داشتم اتاقمو مرتب ميكردم دولا شدم
تسبيح يادگاريه بابابزرگمو از زمين بردارم ،
يهو بابام اومد تو اتاقم با اشك شوق
گفت : بخون پسرم ، مايه افتخار منى تو!!
ميدونستم تو تنهاييه خودت نماز ميخونى ريا نشه شاد و خندون رفت بيرون !!
الانم دارم وضو ميگيرم با بابام برم مسجد :)))