دلی ازجنس غرور،دیده ایی رنگ پریشانیه شبهای جنون،منم وخاطره تلخ جداماندن نور،که به شبهای شبیخون زده ام راه نداشت.منم وقصه تدریجی مرگ که به کامم شررفاصله هاست،منم وقصه پژمردن تاک،مرگ من درگروثانیه هاست.توکجایی که دلم سخت به تنگ آمده است؟