ازشخصی پرسیدند:روزهاوشب هایت چگونه میگذرد؟
باناراحتی گفت:چه بگویم!امروزازگرسنگی مجبورشدم که کوزه سفالی که یادگارسیصدساله اجدادم بود رابفروشم ونانی تهیه کنم.
گفت:خداوندروزی ات راسیصدسال پیش کنارگذاشته وتواینگونه ناشکری می کنی؟