وقتی به تو خیانت می‌کنند، انگار بازوهایت را قطع کرده‌اند، می‌توانی ببخشی اما نمی‌توانی در آغوششان بگیری.

- لئو تولسوی.

«میخواستم لبخند روی لبانت باشم، زمانی که روزگار بر تو سخت می‌گرفت. می‌خواستم آغوشی باشم که در آن خستگی‌ات را در می‌کنی. می‌خواستم شانه‌ای باشم، برای رها شدن اشک چشم‌هایت.»

‏زمین می‌خوری، بلند می‌شوی،
استخوان‌های شکسته‌ات را جا
می‌اندازی، با آستین‌ت اشک‌هایت
را پاک می‌کنی و ادامه می‌دهی.
ما از آدم بودن، هرروز همین روتین
را داشته‌ایم.....

اما چشمهایت بیش از آنکه زیبا باشند غرق کننده هستند...
• |.

هیچ راه سومی وجود ندارد؛ چیزی به اسم همزیستی مسالمت‌آمیز با رنج‌ها نداریم:
یا بر رنج‌هایت غلبه می‌کنی و قوی‌تر می‌شوی
یا رنج‌هایت بر تو غلبه می‌کنند و لحظه به لحظه ضعیف‌تر می‌شوی
انتخاب با توست

از عشق زیباتر ، بودن کنار کسی است
که تو را نقطه به نقطه بلد است
بلد است زخم هایت را ببوسد
روحت را نوازش کند
آتش درونت را آرام کند
در اوج غم آرامش را هدیه دهد، بلد است
عشق بلد بودن میخواهد...

وقتی چشم‌هایت را باز می‌کنی می‌بینی بزرگترین ضربه هارا همان‌هایی زدند که زمانی با چشم بسته و از ته دل دوستشان داشتی.

رقابتی وجود نداره عزیزم، با نهایت احترام تو نمیتونی من باشی و با نهایت بی احترامی من هیچوقت نمیخوام که تو باشم.

‏با معشوقه‌هایتان ازدواج کنید
جسمشان را برای ما نگذارید
قلبشان را برای خودتان.


-بخشی از یک نامه خودکشی....

مهدی فرجی میگه:

بر شانه هایت دنبال چه میگردی!؟
انگیزه پرواز باید در دلت باشد!🪽