اونجا ک استاد شهریار میگه :
"بی ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی
چون بهاران میرسد با من خزانی میکند ..."
سالهاست همونجاییم!!!
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی سالها
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
حقیقت این است که ما گذشت سالها بالغ نمی شویم ما با آسیب ها بالغ می شویم.
. .
𝐍𝐎 𝐎𝐧𝐄 𝐈𝐬 𝐭𝐇𝐞 𝐒𝐚𝐦𝐄 𝐏𝐄𝐑𝐒𝐎𝐍 𝐀𝐍 𝐡𝐎𝐮𝐑 𝐚𝐆𝐎, 𝐥𝐄𝐭 𝐀𝐥𝐨𝐧𝐞 𝐲𝐞𝐀𝐫𝐬 𝐀𝐆𝐨
همون آدم یه ساعت پیش نیس
چه برسه به سالها پیش! :))
پُریم،
از سوالهایی که یک نفر
جوابی برایشان داشت و بی جوابمان گذاشت،
از رفتنهایی که هر چه کردیم
به هر دری زدیم
نشد که فراموشش کنیم،
از آنهایی که آمدند،
ماندند،
و سالها طول کشید تا بفهمند
آدمِ قصهشان نبودیم؛
پریم
از شبهایی که برای صبح شدنشان جان کندیم،
از کوچه و خیابانهایی که طاقتِ
دیدنشان را سالهاست نداریم،
ما پر از ترسیم.
#محمد_ارجمند
. کپشن خاص .
قاصدک ها بیکار نشسته اند...
و تهِ فنجان های قهوه
خبرِ شیرینی نیست...
سالهاست
جاده هایی که به تو می رسند
در دست تعمیر اند...!
#زکیه_خوشخو
یجایی خوندم که نوشته بود:
«تو انقدر خوبی که اگه یه روز یه نفر بخواد یکی بهتر از تو پیدا کنه، باید سالها تنها بمونه و بگرده.»
اینطوری ابراز علاقه کنید:)))
نمکدان را که پر میکنی توجهی به ریختن نمکها نداری...
اما زعفران را که میسابی به دانه دانه اش توجه میکنی
حال آنکه بدون نمک هیچ غذایی خوشمزه نیست
ولی بدون زعفران ماه ها و سالها میتوان آشپزی کرد و غذا خورد
مراقب نمک های زندگیتان باشید
ساده و بی ریا و همیشه دم دستتان هستند.
ولی روزی اگر نباشند
وای بر سفره زندگی...
.✿ کپشن خاص ✿
....
تو همان شنبه معروفی
که سالهاست
می خواهم شروعَت کنم
.
.
#ریحانه_تحویلی
.
روزگار غریبی است ...
نمکدان را که پر میکنی
توجهی به ریختن نمکها نداری
اما زعفران راکه میسابی
به دانه دانه اش توجه میکنی!
حال آنکه بدون نمک هیچ غذایی خوشمزه نیست
ولی بدون زعفران
ماهها و سالهامیتوان آشپزی کرد و غذا خورد
مراقب نمکهای زندگیتان باشید . . .
ساده و بی ریا و همیشه دم دست . . .
که اگر نباشند وای بر سفره زندگی . . .
........
لیوانی چای ریخته بودم و منتظر بودم خنک شود. ناگهان نگاهم به مورچه ای افتاد که روی لبه ی لیوان دور میزد. نظرم را به خودش جلب کرد. دقایقی به آن خیره ماندم و نکته ی جالب اینجا بود که این مورچه ی زبان بسته ده ها بار دایره ی کوچک لبه ی لیوان را دور زد. هر از گاهی می ایستاد و دو طرفش را نگاه میکرد. یک طرفش چای جوشان و طرفی دیگر ارتفاع. از هردو میترسید به همین خاطر همان دایره را مدام دور میزد. او قابلیت های خود را نمیشناخت. نمیدانست ارتفاع برای او مفهومی ندارد به همین خاطر در جا میزد. مسیری طولانی و بی پایان را طی میکرد ولی همانجایی بود که بود.
یاد بیتی از شعری افتادم که میگفت " سالها ره میرویم و در مسیر ، همچنان در منزل اول اسیر"
ما انسان ها نیز اگر قابلیت های خود را میشناختیم و آنرا باور میکردیم هیچگاه دور خود نمیچرخیدیم. هیچگاه درجا نمیزدیم