کاش يکي بود که توي کوچهها داد ميزد :
خاطره خشکيه...خاطره خشکيه...
اونوقت همه ي خاطراتتو ، همونايي که ارزش گرفتن دمپاييِ پاره هم ندارن...
ميريختم تو کيسه و ميدادم بهش و ميرفت ردِ کارش..!!!