چشمك بزن ای آتشِ پاكِ اهورايی
ساحل نشينِ نازِ من، فانوسِ دريايی

چشمك بزن تا باز گردد امن و آسايش
بر عرشه‌ی طوفانیِ امواجِ هرجايی

اينجا مسافر، موج، كشتی، ناخدا، تنهاست
تنهاتر از مفهومِ ناميرای تنهايی

اينجا برای ديدنت، اميدهايی هست
گفتند با ما جاشوان از دور پيدايی

اينجا گره خورده‌ست كار و بار ماها سخت
فانوس من، چندين قدم نزديك می‌آيی??!

حميد خصلتی