از خواب خسته ام؛ به چیزی بیشتر از خواب نیاز دارم، چیزی شبیه بیهوشی، برای زمان طولانی، شاید هم از بیداری خسته ام از این که بخوابم و تهش بیداری باشد، کاش می شد سه سال یا شش سال یا نه سال خوابید و بعد بیدار شد، نشد هم نشد...

من فقط تظاهر میکنم که پذیرفتم عشق برای من نیست، نپذیرفتم، بابتش غمگینم، ولی واقعیت اینه که دارم سعی میکنم عادی زندگی کنم و بهش فکر نکنم، گاهی حس میکنم شاید مشکل از منه، شاید زمانش نرسیده، نمیدونم، فقط میدونم هنوز ته دلم یه جای خالی هست که نمیتونم انکارش کنم.

اعتماد داشته باش .
به زمانبندی الهی برای رسیدن به آنچه لایقش هستی اعتماد کن، حتی اگر احساس آشفتگی داری. تو در مسیر درست هستی، اجازه نده یک فصل ناهماهنگ زندگی تو رو تعریف کنه. تو بر می خیزی، می درخشی و شکوفا خواهی شد تو مورد حمایت هستی. .

. .

تازگیا زندگیم قشنگ شده
تنها قدم میزنم،تنها قهوه میخورم
حرفای بقیه مهم نیست،برای خودم،
زندگی میکنم...

. .

من هیچگاه نمیخواستم با تو وارد بحث شوم، من فقط میخواستم، به تو بفهمانم که رفتارهایت چگونه مرا آزار میداد، اما هر بار مجبور به معذرت خواهی شدم چون ناراحتی تو، برای هر دوی ما مهم‌تر بود.

برای
همیشه
آدم
نبخشیده‌ی
زندگیم
باقی
می‌مونی!

شاید سخت‌ترین لحظه زندگیم پذیرفتن این موضوع بود که من و اون آدم مسیرامون برای همیشه از هم جدا شده و حتی اگه آسمون هم به زمین بیاد دیگه قرار نیست بهم دیگه یه فرصت دوباره بدیم. اما الان که دارم بهش فکر می‌کنم می‌بینم تمام اون روزا، اون خاطرات، اتفاقایی که بینمون افتاد برای رشدم و تبدیل شدن به این آدمی که الان شدم لازم بود.

- به قدری قوی باش که از هرچیزی که آزارت میده دور بشی، اونقدر صبور باش که برای چیزایی که لیاقتشو داری منتظر بمونی و همیشه یادت باشه، وضعیت الان مقصد نهایی تو نیست.

رابطمون خیلی قشنگ می‌شد اگه توام مثل من تلاش می‌کردی، اما تو برای دوست داشتن من خیلی ضعیف و ترسو بودی.

وقتی که خیلی میرم تو فکر به چیزای فکر میکنم که غم کلمه مناسبی نیست برای بیانش ! چُس ناله نیست ! ولی بعضی فکرا روح روان مغزم داغون میکنه ...