شخصی به نزدیک اویس قرنی شد،‌ اویس گفت : به چه آمده ای ؟
گفت : آمده ام تا با تو بیاسایم.
اویس گفت :
هرگز ندانستم که کسی باشد که خدای تعالی را بداند و به دیگری بیاساید ...