طبیب می آید، نبض می گیرد.
آن سؤال است.
جُنبیدنِ رگ جواب است،
بی لافِ گفتن،
دانه در زمین انداختن سؤال است که
( مرا فُلان میوه می باید.)
درخت رُستن جواب است، بی لافِ زبان.
زیرا جواب بی حرف است،

سؤال بی حرف باید...!


"فیه ما فیه
مولانا "