روزی جُنید بغدادی نزد حلّاج‌الاسرار شد و گفت: «من دیر زمانی‌ست که عاشقِ کسی شده‌ام امّا نتوانستم به او بگویم. چه کنم؟»
ایشان دستی به ریشش کشید و گفت: «عاشق نیستی جُنید. عاشق، هر که باشد، نگفتن نتواند.»