من قصه دیرینه ام مهمان من باش
همسایه آیینه ام مهمان من باش
گفتی که گلهای بلور هر غزل را
می پروری در سینه ام،مهمان من باش
من شاهد مرگ صنوبرهای مستم
عاری ز بغض کینه ام،مهمان من باش
در سایبان عقده ها اشکم شکوفاست
در زیر چتر سینه ام،مهمان من باش
پژواک هق هق های آویزان اشکم
ای بهترین گنجینه ام،مهمان من باش