لحظه ي ديدار نزديک است.
باز من ديوانه ام، مستم.
باز مي لرزد دلم، دستم.
باز گويي در جهان ديگري هستم.
هاي! نخراشي به غفلت گونه ام را، تيغ!
هاي! نپريشي صفاي زلفکم را، دست!
و آبرويم را نريزي دل
- اي نخورده مست -
لحظه ي ديدار نزديک است.
(مهدي اخوان ثالث)