باد راهی شده تا عطر تنت را ببرد
آب جاری شده عکس بدنت را ببرد

دشت همواره بهاری و زمستان عاجز
که ببارد به تو رنگ چمنت را ببرد

می‌شد ای کاش که پیکی بفرستی به بهشت
قدر یک آه شمیم دهنت را ببرد

شاعری آمده تا اوجِ تو را فتح کند
نادری آمده تا هند تنت را ببرد

شعر پوشیده‌ای و دکمه به دکمه شاعر
می‌کند قافیه‌ی پیرهنت را ببرد

شانه کن! این‌همه در طاقت یک آینه نیست
شانه‌اش بار پریشان شدنت را ببرد ...