نزدیکای صیح بود. باد سردی میومد. بغض گلومو گرفته بود. رفتم بالای پشت بوم. تنهای تنها... داد زدم خدا تو اینجایی؟؟؟ که یه دفعه همسایمون شاکی داد زد"گوره خر برو بگیر کپه مرگتو بزار اول صبحی". تنهایی هم به من نیومده. اثن ۳وضیه