روزی ابوالحسین نوری بیمار شد . جنید به عیادت او آمد و گل و میوه آورد .
بعد از مدتی جنید بیمار شد .
نوری با اصحاب به عیادت آمد . پس با یاران گفت :
هر کسی از این بیماری جنید چیزی برگیرد تا او صحت یابد .
گفتند : بر گرفتیم
جنید لحظاتی بعد برخاست . نوری گفت :
این نوبت که به عیادت آئی چنین آی نه چنان که گل و میوه آری ....
تذکره الاولیا