روشناني که به تاريکي شب گردانند, شمع در پرده و پروانه سرگردانند./
عاشقان راست قضا هر چه جهان راست بلا,
نازم اين قوم بلاکش که بلاگردانند./
اهل دردي که زبان دل من داند نيست, دردمندم من و ياران همه بي دردانند./
بهر نان بر در ارباب نعيم دنيا, مرو اي مرد که اين طايفه نامردانند./
آتشي هست که سرگرمي اهل دل از اوست,

"وين همه بي خبرانند که خون سردانند."