می‌رود عمر عزیزم،
نه به دلخواه چرا؟

- سلمان ساوجی

دل به او دادم و
او کرد به جانم بیداد

هیچکس نیست که
داد من از او بستاند...

#سلمان_ساوجی

صنما مرده آنم که تو جانم باشی
می‌دهم جان که مگر جان جهانم باشی

#سلمان_ساوجی

جان ندارد بی لب شیرین جانان لذتی
بی عزیزان نیست عمر نازنین را لذتی

#سلمان_ساوجی

.

...
هست آرام دل آن را که دلارامی هست
خرم آن دل که در او، صبری و آرامی هست

#سلمان_ساوجی

دل بدو دادم ز من
رنجید و رفت

می دهم جان تا
مگر باز آرمَش

#سلمان_ساوجی


ﻣﺜﻞ ﺍﺗﺎﻗﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ ﭘﺮ شده ﺑﺎﺷﺪ ، ﭘﺮ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﺑﯽ ﻫﯿﭻ ﺭﻭﺯﻧﻪ ﺍﯼ !
“ﻣﻬﺪﯼ ﻣﻈﻔﺮﯼ ﺳﺎﻭﺟﯽ”