من هر روز و هر لحظـ.ه نگرانت مےشوم ...
کـ.ه چـ.ه میکنی؟

کجایے ..؟

در چـ.ه حالے ...؟

پنجره ے اتاقم را باز مےکنم و فریاد مےزنم :
ـ تنهاییت براے من ...

ـ غصـ.ه هایت براے من ..

ـ همـه ے بغضها و اشکهایت براے من ...

تو فقط بخند ..
آنقدر بلند تا من هم بشنوم ...

صداےخنده هایت را ...
صداے همیشـ.ه خوب بودنت را ..