دوستش را بغل گرفته بود،گریه میکرد...می گفت:((مجید هم رفت.))
گریه میکرد ومیگفت((خسته شده ام))
فردا نه...پس فردا بعد ازعملیات شبانه...دوستش بالای سرش نشسته وگریه میکرد..
نمی شنیدم چه می گفت...