صبح زود، همین که از خانه بیرون زد گفت: «مسابقه می دیم!»
و قبل از اینکه نظر او را بشنود، ادامه داد: «از الان تا شب».
چشمش به زنی که از سر کوچه می آمد افتاد؛ نگاهش را کج کرد. به شیطان گفت: فعلاً یک – هیچ به نفع من!