باز هم نامادری عصبانی شد و او را کتک زد..... و باز هم دخترک به گریه افتاد و گفت خداجونم میدونم, بابایی گفته دیگه نمیتونی مامانیم رو برگردونی پیشم, ولی منو که میتونی ببری پیشش, ببرم خدا جون