در راه بازگشت به شهر موهایم را از ته ماشین کردم.
دلم میخواست چیزی از وجودم را بِکَنم و بریزم دور، یکجور انتقامِ آیینی.
ما زنها رسم خوبی داریم، زمانه که سخت میگیرد، شروع میکنیم به کوتاه کردن؛ ناخنها، موها، حرفها، رابطهها ...
ویرجینیا وولف