دلم گم شدن می خواهد
یک جاده با اشانتیونِ یک ناکجا آباد در مقصد ...
جایی که عقل مردمانش
به درک دل بستگی ها پا بدهد و
هوای دل هاشان آنقدر آفتابی باشد که
بفهمند ، حجم سایه ای را
که از عشق، زیر پاهایت قد کشیده است ...
دلم رفتن می خواهد به جایی که
دل اهالی اش از اشک های من آب نخورد ...
جایی که عشاقش شعرم را ناشنیده نگیرد و
اشتیاق عشقِ نشسته در نگاهم را کور نکند ...