∆ تآزه دآشت باران می بارید
دست هایت به لطافت شالیزار رسیده بود
و عطر تو
عطرهای جهان را بی اعتبار کرده بود
اقیانوسی آرام بود زندگی
بآد آمـد
طـوفان شد
گـم شدی
و من هنوز به‍ امـید پیدا شدن تو
تویی که‍ صدآیت زیباترین سمفونی جهان را مـی نواخت
زیر باران ایستآده ام
تا بآز هـم مرا با صدآیت نوازش کـنی ∆