شعری که خودم عاشقشم.....

روزی رهامیشوم زین بند این روزگار...
زین خنده های ضجه وار لبخندروزگار...
چندی دیگرکه میروم...به طعنه خواهم خندید...
به این بازی دروغین هنرمند روزگار...
چندیست اسیریم دراین قاب و این نقاب...
غافل که به بندمیشود...دلبندروزگار..
ازگریه ی نخستین هر طفل نو ورود...
پیداست که تلخ مزه است.. این قندروزگار!