. حکایت

فردی فقیر ڪه برای نگه داری روغن اندک خود خیک نداشت، روباهی شڪار ڪرد و از پوست آن خیکِ روغن ساخت.
به او گفتند: پوست روباه حرام است.

او برای نظر خواهی نزد یک نفر مڪتب دار رفت و سوال ڪرد.
مڪتب دار عصبانی شد و گفت: تو نمی دانی ڪه روباه حرام است؟

مرد گفت: ای داد و بیداد، بد شد!
مڪتب دار پرسید: مگر چی شده؟

گفت: آقا، روغنی در آن است ڪه برای حضرتعالی آورده ام.
مڪتب دار گفت: جانور، روبه بوده یا روباه؟!

مرد گفت: نمی دانم. روبه چیست؟
مڪتب دار گفت: حیوانی ست بسیار شبیه روباه، برو آن را بیاور، انشاالله روبه است.

انشاالله پاک است. بد به دل راه نده!