الهـي!

باز آمديم با دو دست تهي، چه باشد اگر مرحمي بر خستگان نهي..


الهـي!

گرفتار آن دردم كه تو دواي آني و در آرزوي آن سوزم كه تو سرانجام آني...


الهـي!

هر دلشده اي با ياري و غمگساري و مــــن بي يار و غريبم...


الهـي!

چراغ دل مريداني و انس جان غريباني، كريما آسايش سينه محباني و نهايت همت قاصداني...

جرم من زير حلم تو پنهان است و تو پرده عفو خود بر من گستران...


الهـي

اين چيست كه با دوستان خود را كردي كه هر كه ايشان را جست ترا يافت و تا ترا نديد ايشان را نشناخت...


الهـي!

عاجز و سرگردانم ، نه آنچه دانم دارم و نه آنچه دارم دانم


الهـي!

بر تارك ما خاك خجالت نثار مكن و ما را به بلاي خود گرفتار مكن...


الهـي!

چون به تو بنگريم شاهيم و تاج بر سر و چون بخود نگريم خاكيم و از خاك كمتر...


الهـي!

هر كس تو را شناخت هرچه غير تو بود بينداخت






خواجه عبدالله انصاری