دستان نوازشگر من گشته وبالم
از تهمت سنگی که تو بستی به دو بالم
هرکس که خبردار شد از قصه ی قهرت
خندید به حرف تو و گریید به حالم !
پرسیدم از آینده و نشنیده گرفتی
همواره همین بوده جوابت به سوالم
هرچند که فواره ای و رو به صعودی ،
هرچند که مردابم و محکوم زوالم ،

من تشنه ی دیدار تو ام جنگل اسرار !
تو تشنه ی خون منی ای ماده غزالم !
بعد از من اگر رام شود ، باد حرامش !
این ماده غزالی که نشد صید حلالم !