و دلم می‌سوزد برای خودمان که سال‌هاست نه خیابانی داشتیم؛ نه باران عاشقانه‌ای؛ نه امنی و اعتمادی؛ و از تمام دوست داشتن‌های بی‌ملاحظه ترسیدیم! ما که حتی پستویی نداشتیم تا عشق را در آن نهان کنیم! ما جماعت بدبختی بودیم که در خیابان کتک خوردیم و فکر کردیم این تقدیرمان است...
.