اگر دنيا خزان گردد ... اسير غم نمي گردم
زمین هم آسمان گردد ، از عشقش کم نمي گردم

به جز راهش ، نمي جويم ... به جز نامش ، نمي گويم
به جز او در پی یاری ، در اين عالم نمي گردم

سخن راني مکن جانا ، که من درمان نمي گيرم
ببين کورم ... کرم ! ، بشنو ... که من آدم نمي گردم

تو شيريني و من تلخم ، تو همراهي و من هرگز :
براي هيچ کس جز او ، دمي همدم نمي گردم

من آن گلبرگ مغرورم که مي ميرم ز بي آبي
ولي با ذلت و خواري ، پي شبنم نمي گردم

چه شیرین است، اندوهش! غمش! دردش! جراحاتش!
شفایم را نمی خواهم ، پی مرهم نمی گردم

تصور می کنم امشب ، که می میرم در آغوشش
وز این آغوش تمثالی ، جدا یک دم نمی گردم



" محسن نظری "