یکی در بیابان سگی تشنه یافت
برون از رمق در حیاتش نیافت

کله دَلوِِ کرد آن پسندیده کیش
چو خیل اندر آن بست دستار خویش

به خدمت
میان بست و بازو گشاد
سگ ناتوان را کمی آب داد

خبر داد پیغمبر از حال مرد
که داور
گناهان از او عفو کرد
الا گر جفا کردی اندیشه کن
وفا پیش گیر و کرم پیشه کن

که حق با سگی نیکویی گم نکرد
کجا گم شود خیر با نیکمرد؟

کرم کن چنان کت برآید زدست
جهانبان در خیر بر کس نبست...