چشمانم راآهسته بازمیکنم وبرای هزارمین باربه عکسش زل میزنم...
انگاراین دل قصدفراموش کردنش راندارد...
انگاراین دل نمیتواندجمله ی"نمی شود"رادرک کند...
انگاراین دل خوشش می آیدازاین همه له شدن وزیرپاافتادن...
این روزهاوضع همین است ،حسرت،بغض وانتظار...ومن چه بی صبرانه به انتظارآنهارفته ام
منی که وقتی اوتنهایش گذاشت اشک هم نریخت فقط نگاهش کرد،نگاهی که پرازحرف بودامافقط خودش معنی حرف هایش رامیفهمید
من این است...منی که آنهاراباهم دیداما...بازهم دلش برای اوتنگ میشود
برای اوکه نخواست به من شکسته نگاهی بیندازد...واین من راشکسته ترمیکرد...
آری برای اوتنگ است فقط برای او...